سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۶

تو خونه من هميشه عادت داشتم چيزاى خوب رو براى خودم بخوام. بقيه هم به اين خواست من تن داده بودن گویا؛ حالا با رضايت يا بى رضايت. فرشاد يه واكمن سونى جايزه گرفته بود از مدرسه اش وقتى كه پنجم دبستان بود. براى ما واكمن وسيله لوكسى بود و كسى قبلاً توخونه ما واكمن نداشت. وقتى ميومدم آمريكا واكمن فرشاد رو هم برداشتم و گذاشتم تو چمدونم چون چيز خوبى بود. اصلاً يادم نيست كه ازش اجازه گرفتم يا نه. شايدم فكر ميكردم اجازه لازم نيست. فيروزه از نمايشگاه كتاب يه ديكشنرى آكسفورد جيبى خيلى خوشگل و خوشرنگ گرفته بود براى خودش. اون رو هم گذاشتم تو چمدون. پريروزا تو گاراژ دنبال چيزى ميگشتم كه زير خرت پرتا چشمم خورد به كيف لوازم آرايش آبى مكعبى كه مال فيروزه بود. اون رو هم برداشته بودم گرچه با حاشيه دوزيهاى طلايى و براقش مشكل داشتم.

هم كيف، هم ديكشنرى و هم واكمن همشون رو هنوز دارم نه چون ميخوام مال خودم باشن. نگرشون داشتم چون فكر مبكنم روزى بايد به صاحبشون برشون گردونم. براى فرشاد تو اين مدت يه سى دى پلير و يه آيپاد و يه آيپد گرفتم اما ميدونم هيچكدومشون جاى واكمن جايزه پنجم دبستانش رو نميگيره. هيچوقت هم اعتراضى نكرد كه چرا واكمن منو بردى.

" بخشى از كتاب اعترافات پسر خوب خانواده"