جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۷

 جلد دوم كتاب "روزها در راه" شاهرخ مسكوب رو بالاخره تموم كردم. راضيه برام از كتابخونه دانشگاه شيكاگو امانت گرفته بود و بايد سريعاً برگردونمش چون همين الانش هم يك ماهى تأخيردارم. لحظات خوشى با كتاب داشتم. مسكوب خيلى ساده و صميمى احوال درونى و روزمرگيهاش رو به قلم آورده. اينكه مثل بقيه روشنفكراى دوران ما دچار خودشيفتگى نبود باعث شد حرفهاش بيشتر به دلم بشينه.. حس ميكنم خوندن ابن كتاب روى سبك نوشتارى من هم تأثير گذاشته.

اين روزها كمى سردرگمم.  سردرگمى كارى ... اگه بخوام مطابق " روياى آمريكايى" قدم بردارم بايد به فكر پيشرفت و عوض كردن دانشگاه و گرفتن اين جايزه و اون ايكالرشيپ و اينجور چيزا باشم و اگه بخوام قدمى بردارم الان وقتشه. شايد ٢-٣ سال ديگه خيلى دير باشه. از طرفى ذات من خيلى با روياى آمريكايى و نردبان ترفى سنخيتى نداره. وقتى جايى به آرامش رسيدم ترجيح ميدم همونجا بمونم حالا هر كجاى نردبون باشه برام مهم نيست. شايد هم به آرامش نرسيدم كه از سرگردانى گله ميكنم. تنها عاملى كه باعث ميشه به پيشرفت بيشتر و تحول و تقلاى صعود تن بدم حساب سود و زيان مهاجرته. حالا كه از ايران و آدماش دورم ( = زيان خالص)، در مقابل بايد اينجا كه هستم تا پله آخر برم بالا كه در خلوت خودم حس يه بازنده رو نداشته باشم. البته اين رو بگم كه شديداً به پيشرفت و موفقيت راضيه اميد بستم و اگر در آخر روز اون رو خوشحال و موفق ببينم ميگم حتماً ارزشش رو داشت. نكه همسرمه بلكه بيشتر به خاطر اينكه نماينده زنهاى سرزمينمه كه در عين شايستگى گرفتار انواع سقفهاى شيشه اى و فولادى هستن.