شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۷

مدتيه چهره آدماى دور و برم رو ناخودآگاه در قالب شخصيتهاى كارتونى، از جنس سيمپسونها، تجسم ميكنم. مخصوصاً آدماى جدى تر. خيلى پيش اومده وسط يه مكالمه علمى خيلى جدى، به جاى اينكه به حرفاى طرف مقبالم گوش بدم، مشغول صورت پردازى و بزرگنمايى ويژگيهاى ظاهرى مثل سايز بينى و ارتفاع پيشونى و كلف و نازكى لبا ميشم. لحظه هاى خجالت آور هم وقتايى هستن كه طرف متوجه ميشه من حواسم به حرفاش نيست و فكرم جاى ديگه هست. البته خوشبختانه متوجه نميشن فكرم كجاست. اگه صورتگرى بلد بودم حتماً بجاى نت بردارى كاريكاتور ميكشيدم در حين جلسه. شايد يكى از ريشه هاى اين حالات تلاش ذاتى من براى فرار از دنياى جدى آدماى جدى هست. هرچى سنم بيشتر ميشه ته دلم بيشتر به بازى بودن اين زندگى معتقد ميشم و فهميدن اينكه آدما چرا اينقدر زندگى رو جدى ميگرن برام سخت تر ميشه. بعضى وقتا كه دانشجوهام بهم خيره ميشن اما به حرفم گوش نميدن حدس ميزنم اونام دارن تصوير كارتونى منو باز سازى ميكنن. حتماً من هم بيش ار حد براى اونا جدى هستم.