سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۳

اولاي شب بود .. داشت خوابم ميبرد که از لابلاي بوته هاي پايين پنجره صدايي شنيدم ...

پا شدم و از پنجره پايينو نگاه کردم ... يکي لاي بوته ها بود ... يه داس بزرگ دستش بود که تيغش تو نور ماه برق ميزد ...يه تيکه پارچه تيره رنگ به سرش بسته بود ... ريش سفيد نسبتا بلندي هم داشت ...بين چشاشم يه نقطه نوراني بود ...با دقت بيشتري نگاش کردم ... بله.... مايکل پيامبر بود ... اون نقطه نوراني هم تيکه الماسي بود که وسط فريم عينکش چسبونده بود ...
پنجره رو باز کردم
- سلام مايکل ... چيکار مي کني ؟
کارشو متوقف کرد و به من نگاه کرد
- دارم شاخه هاي اضافي اين بوته ها رو قطع ميکنم .. آخه مزاحم رهگذراست
- اونقدريم مزاحم نيستنا .....
جوابمو نداد ... با داسش يه ضربه به يه شاخه زدو اونو انداخت .گفت : مهتاب قشنگيه ..نه ؟
يه نگاه به ماه انداختم و گفتم : آره ...قشنگه
شب بخير گفتم و خوابيدم
رو بالش جاي سرم رو جوري تنظيم کردم که بتونم از لاي پرده ماه رو ببينم..
مايکل پيامبر هم اون پايين مشغول بود

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۳

تو کارت تبريک تا شده نوشته شده بود

مامان : اينروزا که همه جا سبز و باران خورده و بهاريه بيشتر از هميشه به يادت هستم ...
بابا : ... فقط و فقط و فقط مواظب سلامتي و رانندگيه خودت باش ....
فيروزه : ... يادگاري امسال دير شد . ولي خب بدون يادگاري که نميشد....
فرزاد : ..... صبحانه کامل بخور ... مسواک بزن ...
فرشاد : من از سلاله درختاتم .... تنفس هواي مانده ملولم مي کند

سه شنبه ۱۸ فروردين ۸۳

دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۳

بايد کانديد بشي !
نميشم .... بشو ... نميشم .... بشو ... نميشم .... بشو ...
کانديد شدم
انتخاب ميشي ... نميشي... ميشي ... نميشي ... ميشي ... نميشي
انتخاب شدم
نميتوني کاري بکني ... ميتونم ... نميتوني .... ميتونم ..... نميتوني
بايدديد .....
(با لهجه مورچه خوار بخونيد) من نميدونم چرا قبول کردم تو اين سريال بازي کنم !!!

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۳

وقتي اون پيرمرد ازوسط جمعيت پاشد وآروم آروم اومدبه سمت استيج گفتم : آرتور ميلر ؟!؟!؟!؟! ... فقط من نبودم که حواسم به پيرمرده بود ... بقيه هم به اون نگاه ميکردن و در گوش هم پچ پچ ميکردن ... تو تاريکيه سالن تئاتر چهرش خوب معلوم نبود .... نزديکتر که اومد تونستم چهرشو تو نور کمرنگ کنار استيج بهتر ببينم ... بعد يه نگاهي به عکس آرتور ميلر که روجلد بروشور تئاتر بود انداختم ...پيرمرده کاملا يه آدم بي ربط بود ....آروم آروم از سالن رفت بيرون ... ميشد حدس زد کجا داره ميره !!

آرتور ميلر ... فارغ التحصيل دانشگاه ميشيگان در سال ۱۹۳۶ .... وقتي از پله هاي تئاتر پايين ميومدم خيلي زور زدم از هم دانشگاهي بودن با آرتو ميلر يه حسي بگيرم ..اما هيچ خبري نشد ... پس رفتم کافه هميشگي

پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۳

بالاخره نذرم رو ادا کردم.... کليپ «اي ايران» شوي امسال رو من ساختم ....
اون موقع که ۱۲۰۰ نفر آدم به احترام سرود بلند شده بودن خيلي حس خوبي داشتم ...
دماوند
نون سنگک
شيرين عبادي
لبو
علي دايي
ايران اير
.....
خيلي سخت بود همه ايران رو تو ۴ دقيقه نشون بدم

و بعدش نوبت به کليپ «بم » رسيد ...
فکر نميکردم جو رو اينقدر سنگين بکنه .... اشک همه در اومده بود ... حتي خودم ... موزيکش داغون ميکرد آدمو .... از آلبوم شب ٬ سکوت ٬ کوير شجريان گرفتم ...اول آلبوم اونجا که بهروزي نيا بربط ميزنه .....