شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

خرید پاکتی امروز همراه با طعم خوش زندگی‌

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

(این رو ۳-۴ هفته پیش نوشته بودم ولی‌ پست نکرده بودم)

اولین باری که شعر «سایه های شب» فریدون توللی رو خوندم شاید ۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشتم. شعری که یک شب معمولی رو توصیف میکرد . تشبیهات و استعاره های این شعر به قدری رو من اثر گذاشته بود که تا مدتها شبها قبل از خواب، صحنه های «سایه های شب» مثل یه فیلم تو ذهنم عقب و جلو میشدن تا خوابم ببره: ناله ی جانوری گرسنه از جنگل دور، بیرون پریدن یه روباه از روزن گوری نمناک، جان سپردن بیماری در تبی گرم و سیاه یا سرفه یه گدای بیدار از ته یه کوچه. یه جایی از شعر میگه:

دور ، آنجا به سر کوه ، یکی شعله ی سرخ
می زند چشمک و می افسردش گاه شرار
اهرمن بسته مگر دیده به تاریکی شب
یا ستاره ست که خون می دودش بر رخسار ؟

یادمه تا مدتها وقتی شبا نوری رو کوههای تهران میدیدم بی اختیار شیطون رو مجسم می کردم که روی یه تخته سنگ وسط کوه ها، یه جایی حوالی شیر پلا،با قبایی ژنده نشسته و به شهر خیره شده و برای فردا نقشه میکشه در حالیکه از چشماش آتیش زبونه میکشه. این صحنه تا مدتها وحشتناک ترین صحنه دنیای خیالی من بود.

امروز که ویدوی «الله اکبر» مردم تهران رو دیدم یاد «اهریمن کوههای تهران» افتادم که از اون بالا هر شب شهر رو میپاد. شاید این شبا دیگه خبری از شعله سرخ اهریمن کوهستان نباشه. چون یا با ظلمی که بر این مردم رفته اشک شیطون هم جاری شده و شعله نگاهش رو خاموش کرده یا اینکه کلا بار سفر بسته و از مسیر دامنه های شمالی توچال راهی دیار دیگه ای شده .... جایی که از خودش سیاه دلتر پیدا نکنه.

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸

خونه جدید من پره از آفتاب. من هم ...