پنجشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۴

فرودگاه ...
همینطور که دنبال گیت A64 میگشتم
چشمم خورد به تابلوی International Departure و بی اختیار نگاهم برای چند لحظه روش متوقف شد ... اما باعث نشد به چیزی جز گیت A64 فکر کنم ...
چند قدم جلوتر همین داستان بود برای تابلوی International Arrival

گیت A64 رو پیدا کردم پس دیگه چیزی نداشتم که بهش فکر کنم ... نشستم روی یه صندلی گرم از آفتاب و مشغول تماشای باند فرودگاه شدم ... یک ساعت به پرواز مونده بود

شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۴

آب گريپ فروت براي شروين که سرما خورده
بهترين شلوار دکتر افشار که تو خشکشويي جامونده بود
مقداري توتون مرغوب باز هم براي دکتر افشار که ببرم سوغات
امروز اينا رو گرفتم

توپ فوتبالي که تو ماشين من بود و بقيه ايي که شايد ميخواستن فوتبال بازي کنن
قبض تلفني که بيخود گرون شده بود
آمپر بنزيني که کار نمي کرد
امروز نگران اينا بودم

خورش کدويي که شانسي خوب در اومده بود
تاب خالي پشت خونه که خيس بارون بود و منو ياد بچگيا انداخت
درآوردن يه تيکه از نت «به تماشاي آبهاي سفيد» با فلاکت
امروز اينا منو سر شوق آوورد

آ هاي زندگي معمولي ... با همين فرمون بيا ...

پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۴

اين گروه کارشون اينه که با جارو و سطل آشغال و بشکه و هزار تا کوفت و زهر مار ديگه صدا در بيارن ... من ميخوام برم بپرسم حرف حسابشون چيه ... اگه حرف حساب نداشن و همه اين کارا رو از رو خل بازي ميکنن خب منم ميرم قاطيشون ... منتها من رو بشکه نمي کوبم ... رو دف ميکوبم ... کنجکاوم بدونم دف و بشکه چجوري با هم صدا ميدن ...