جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۶

حال و هوای من اینروزا شباهت عجیبی به تصویر زیر داره:

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۶

توضیح : این پست مال ۳-۴ سال پیشه. وقتی خوندمش حس کردم هنوز بهش معتقدم. اینه که دوباره پستش کردم.

امروز به پنجره «ها» کردم و روش شکل کشيدم ...

خيلي وقت بود که اينکارو نکرده بودم. پنجره يه موجود کاملا جديه ولي تو دنياي بچه ها هيچ چيز از يه حدي جدي تر نيست. وقتي يه بچه به پنجره «ها» ميکنه اونوقت پنجره معمولا چاره اي جز تسليم نداره. بعدش بچه هه سرفرصت روي جاي «ها»ش شکلاي بي ربط ميکشه. خيلي مهم نيست چي ميکشه. همه کيفش به اينه که رو پنجره که مال اينکار نيست نقاشي مي کشه ...

من تصميم گرفتم از امروز به بعد به هر چيز و هر کس که خواست برام قيافه بگيره و بگه که من خيلي جدي هستم «ها» کنم و روش نقاشي بکشم !!
هااااااااااااااااااااااا .......

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶

۱-وبلاگ نویسی در فرودگاه هم صفای خودش رو داره.

۲- تو گروه موسیقی ما هر کسی یه اسم مستعار داشت که به «علی شاه» ختم میشد. مثلا « ساسان» که استاد تار بود اسمش بود «استاد علی شاه» یا شروین که برای کشوندن بچه ها به تمرین مجبور به پاچه خواریهای مبسوط بود اسمش بود «دستمال علی شاه» و کامران که با اشتیاق عجیبی سه تارمیزد به «مشتاق علی شاه » معروف بود. من هم به خاطر گیج بازیهای مثال زدنیم «حیران علی شاه» بودم . ماجرای حیران علی شاه از اون روزی شروع شد که سر تمرین موبایلم رو از جیبم در آوردم که شماره بگیرم که متوجه شدم به جای موبایل «ریش تراشی» تو دستمه !!! گروه موسیقی ما ۴-۵ سال بیشتردوموم نیوورد چون هر کس به یه گوشه دور پرتاب شد اما «حیران علی» حیران باقی موند.

الان در فرودگاه «آستین» هستم. امروز میخواستم بلیط برگشت به «آتلانتا» رو در باجه « آمریکن ایرلاینز» پرینت بگیرم متوجه شدم به جای ۲۰ فوریه برای ۲۰ می بلیط خریدم !!! دوتا انتخاب داشتم:‌ یکی اینکه به سبک «تام هنکس» در فیلم «ترمینال» ۳ ماه در فرودگاه زندگی کنم و یکی اینکه ۲۰۰ دلار بدم و شب تو تخت خودم بخوابم. و چون من آدم لارجی (!!) هستم به طبع سر کیسه رو شل کردم. هم از دست خودم عصبانی بودم و هم خندم گرفته بود از جدید ترین حیران گریم.

۳-من «آستین» را دوست میدارم. شهر لیبرال هیپی وار باحالیه و با وجود اینکه مرکز تگزاس هست هیچ ربطی به تگزاس نداره. یه راز رو میخوام با شما در میون بذارم: به احتمال خوبی شهر بعدی من در مسیر زندگی کولی وار و حیرانگرم همن «آستین» خواهد بود. اگه کنجکاوید که بدونید دست تقدیر ( که همین روزا از «آستین» روزگار بیرون میاد و یقم رو میگیره) منو کجا پرتاب خواهد کرد، یه ماه دیگه یه سری به اینجا بزنید.

دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۶

اعتمادی نیست
برکارجهان
"حافظ"

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۶

شرابی تلخ می خواهم
که مرد افکن بود
زورش