دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۹

 از من به من فرسنگها راه است.

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۹

 براى آدمهاى خوش خط احترام خاصى قائلم. نامه هاى فرهاد مهراد رو كه ميخونم، بيشتر تحت تاثير خوش خطيش قرار ميگيرم تا محتواى مطلبش.


یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۹

ايام قرنطينه
۱- مامان امروز يه عكس از يه تيكه آسمون آبى تهران كه وسط ساختموناى سيمانى گرفتار شده بود فرستاد. عكس رو با تبلتش از تو حال گرفته بود. طفلكى در ٤٠-٥٠ روز گذشته فقط يكبار بيرون رفته. اون يكبار هم تا در پارك رفته بود اما پارك بسته بود. با اينكه فقط از دور به مناظر پارك دسترسى داشت ، با چنان شوقى از صفاى بهار پارك و گلهاى آبشار طلايى و ارغوان ميگفت انگار براى مدت طولانى تو پارك قدم زده. بعدش هم رفته بود ميوه فروشى چند تا هويج و ليمو شيرين گرفته بود.

۲- چند روزه رفته فریدونکنار مامان. با فرزاد اینا رفته بود و موقع برگشت به تهران گفته بود شما برین من میمونم. عاشق شهرک نسیم دریاست. هر روز از بالکن اتاقش برام عکس میفرسته.

۳- راضیه اینروزا استاد بربری شده. از شیرینی دانمارکی و پیراشکی کرمدار رو دیگه نگم. زندگی خوبه.  هم سبو هستیم.

۴- خیلی بعدتر: مامان نطنزه. زنگ زدم گفت الان برگشتم با خاله رفته بودیم قدم بزنیم. از جویهای پر آب گفت و کوهها که از نور مهتاب نقره ای شده بودن و برگای سپیدارها که تو باد میرقصیدن. شبها هم میرن خونه همسایه خاله اینا و مامان شعر میخونه. حالش خوبه این زن! 

پنجشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۸

شبها هميشه دلم ميخواد چراغ بيرون خونه روشن باشه تا صبح. تو پاسيوى بغل خونه هم چند تا ريسه لامپ زدم رو داربست و تاريك كه ميشه روشنش ميكنم و موقع خواب خاموش ميكنم. نور بيرون خونه بهم حس امنيت ميده و به رهگذرا هم اين پيغام رو ميرسونه كه تو اين خونه زندگى در جريانه. خونه خودمون  فقط وقتايى كه مهمون داشتيم بابا اصرار داشت چراغ كوچه و چراغ راه پله حتماً روشن باشه. بايد حواسمون ميبود كه اگه همسايه ها تصادفاً چراغ بيرون رو خاموش ميكردن، زود بريم روشن كنيم تا بابا ناراحت نشه. 
وقتى از شبا از جلوى خونه ها رد ميشم بر حسب روشن يا خاموش بودن چراغ بيرون، در مورد اهالى خونه قضاوت ميكنم. يه همچين آدميم من.