پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۲

Papa by Paul Anka

در اين خاک ... در اين خاک ... بجز مهر ...بجز عشق دگر بذر نپاشيد ....

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲

اهاليه کافه آدماي جالبين .... يکي هست که نقاشه ...کاراش شباهت عجيبي به نقاشيهاي سالوادور دالي داره ... قيافش هم يه جورايي شبيه نقاشياش شده ... پر از بلاهتي نوستالژيک ... يکي کارش جمع کردن قوطي نوشابست ... شبا کارش که تموم ميشه مياد يه قهوه ميگيره و گوشه ميشينه .... وقتي وارد کافه ميشه از تلق تولوق گونيش همه متوجه حضورش ميشن ... مرد روشنفکري به نظر مياد ... از همه جالبتر اون پيرمردست که دم در ميشينه .... کارش اينه که نوشته هاي روزنامه ها رو با قيچي ميبره و با دقت و وسواس تموم روشون چسب نواري مي چسبونه و ميذاره ه تو يه کيسه ... وقتي يه بريده روزنامه آماده رفتن تو کيسه ميشه خوب نگاش ميکنه که روش چروک نباشه و اگه نبود اونوقته که رضايت و غرور تو چهرش موج ميزنه .... اون اصلا مثال خوبي براي بيهودگي نيست .....

شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۲

بيدار شدن با صداي بارون رو خيلي هستم .... با صداي بارون پا شدم پس گفتم امروزو بايد زندگي کرد ... بدون دمپايي رفتم پشت پنجره تا بيرون رو تماشا کنم.... منظره پشت خونه هر روز يه شکليه .... يه روز يه ورش زرد و يه ورش سبز ....فرداش سبزا شدن زرد و زردا شدن نارنجي .... روز بعدش يهو سر و کله قرمز پيدا ميشه ... ولي رودخونه همش يه جوره ... هميشه از سمت اتاق شروين ميره سمت خونه مايکل پيامبر .... داشتم زرد تازه پيدا ميکردم چشمم خورد به يه پينه دوز که تو تار يه عنکبوت گير افتاده بود ... پينه دوزه داشت دست و پا ميزد و عنکبوته هم همون بغل نشسته بود تا بخوردش .... منم اولين فکري که به ذهنم رسيد اين بود که با دوربين جديدم يه عکس کلوزآپ ازشون بگيرم ...بدون دمپايي برگشتم تو اتاقم و دوربينم رو اووردم .... من از عنکبوت و پينه دوز عکس کلوزآپ گرفتم .... من عکس خوبي گرفتم ....مرسي عنکبوت ... مرسي پينه دوز ... من امروز رو زندگي کردم ...

دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۲

هفته پيش که بهش تلفن کردم گفت : داريم چمدون مامان روميبنديم ..... گفتم پس خيلي مزاحمت نميشم .... ۳-۴ روز پيش گفت داريم از فرودگاه برميگرديم ... گفتم جاش خالي نباشه .... گفت جاش خاليه ... خيلي به «شکوه» وابسته هستم ... و ديروز .... گفت خورد شدم ... گفتم گريه کن ... گريه کن ... گريه کردم ... گفتم ساقينامه رو گوش کن ... حالا وقتشه ... بهش گفتم اين بازي سرنوشته ....بپذير .... و حالم از خودم بهم ميخورد از مزخرفاتي که ميگفتم .... ميگفت تنها ستونم بود ... راست هم ميگفت ... گفتم ولي روحش که هميشه هست .... توبه روحش تکيه ميکردي نه جسمش .. نه ؟ چيزي نگفت .... گفتم که پدر و مادر هميشه که نيستن ..يه روز ميرن ... گفت آره ولي نه اينجوري ....واي واي واي ..... گفت نميدوني تو فرودگاه چه خوب بدرقش کرديم .... فقط تونستم بگم چه خوب... از روز اول دوستيمون اون از نااميدي مي گفت و من از اميد .... اون از مرگ ميگفت و من از زندگي ... سخته ... حالا ديگه خيلي سخته .... ولي من عقب نميرم ... اميد رو براش فرياد ميزنم . واي خدا من چرا اينقدر دورم ....بايد الان اونجا باشم .... لعنت به من .... ساقينامه رو ياد گرفته بودم تا براش بزنم .... ديشب سه تارم هم ياري کرد ... بغض گلوشو گرفته بود ... با کوک «شور» ساقينامه زدم .... بلندش ميکنم ...

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۲

لواشک ... آلو ... سبزي کوکو ... گردو... توت خشک ...نامه ... فيلم ويدئو ... اينا تو جعبه بود ... مرد پستچي جعبه رو بهم داد و گفت :«بگير» ... نامه اينطوري شروِع ميشد ... «۷۵ دقيقه از خودمون و دورواطراف فيلم گرفتيم ...» نامه اينطوري تموم ميشد ... « ... تو هم مواظب خودت باش . تند نرو و کمربندت رو حتما ببند.خدا رو شکر کن که هميشه خوب داري زندگي مي کني .... قربانت .... خداحافظ ...فرزاد + بابا+مامان+فيروزه+فرشاد و RD ... » .... من امروز خوشحال بودم ....

گفت ميخواد سرويس موبايلشو عوض کنه ... گفتم الآن ميگه ديگه ميتونم بهت تلفن بزنم .... گفت ديگه ميتونم تلفناتو جواب بدم ...

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۸۲

براي آنها که زنده اند (سيد ابراهيم نبوي)

... خبر دريافت جايزه صلح نوبل توسط شيرين عبادی نشانه شکست تمام تلاش های يک ايدئولوژی حکومتی و يک شيوه تفکر برای انکار ملتی است که نمی خواهد زنده نباشد. ملتی که می خواهد وجودش را به رخ حکومتی بکشاند که جز با تحقير مردم و انکار آنان راهی برای ادامه ماندنش ندارد. ملتی که هست، زندگی را دوست دارد، شادی را می خواهد، خنديدن را بلد است، و حاضر نيست به عنوان رعايای يک مشت عقب مانده تروريست شناخته شود. ملت ما زنده است و شاد است و می خواهد زنده بماند. خدا را شکر می کنيم که نوبل صلح را نمی شود با پول نفت خريد و ....

اينم از e-mail ساسان .....



So, I'm sure you all know by now that we have an "ultimate" reason to
party tonight. I'm so excited about the Nobel prize... I'm gonna get some
champaign. Idin, have your glasses ready:))

-Sasan

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

ساعت ۱۱:۳۰ شب ... کافه اسپرسو ... اومدم درس بخونم خير سرم ... نه که نخوندم ... خوندم .اما نصفه کاره ولش کردم .... مثل خيلي کاراي ديگه که نصفه کاره ول کردم .... (اين موزيک کافه بدجوري رو نروم رفته ).... بايد دکور اينجا رو عوض کنم ... امروز نامه Jack Hu اومد .... گفته بود مبارکا باشه ... قبولي .... حالا پروپوزال بنويس ... ۲ صفحه .... مينويسم.... ۲ صفحه ... ميخوام مفصل ماجراي ۳ اکتبر رو تعريف کنم ... بگم که چجوري اشک مردم رو در اورديم .... نه که مخصوصا .... خودش شد ...وبلاگستان شهر شيشه ايي .... پاک يادم رفته بود ... مرسي پپر ... خب کافه داره تعطيل ميشه ....بايد دکور اينجا رو عوض کنم ... چرا نوشته هام رو نمي تونم پاراگراف بندي کنم من .... وبلاگم مريضه ....

اين بچه هاي آفيس ما خيلي باحالن .... الان« نوراله» (با اون ريش و پشم و عمامش)داره با« لليت» اينترنتي Age of Empire بازي ميکنه .....

گروه ما معرکست ... همه هزار تا کار دارن و ميخوان به همه کاراشون هم برسن از طرفي ميخوان اجرا هم داشته باشن...براي يه برنامه تو ماه نوامبر کلي اي ميل رد و بدل شد ...اينم يکيش که شروين فرستاد .........

Hi All,
>>This is an extremely important message. If you do not reply after 1 hour,

>>something very bad happens to one of your friends.

>>So… please read this test and answer the questions as soon as possible.
>>
>>There are 9 people, called “Al”, “F”, “Sh”, “I”, “S”, “RD”, “Re”, “Sa” and
“Az”.

>>The majority of them "apparently" want to perform in an event called “The
>>League Basement”. There are some possible dates for that event: 10/9, 10/23,
>>11/13 and 11/20. There are also some constraints as below:
>>

>>1) “Al” and “RD” can’t make it on 11/20.

>>2) The only day “Al” can make it is 10/23.

>>3) “S” can’t make it on 10/23. Also he is not sure if he will perform or
>>not.

>>4) “Sa” needs a piano which is not there.

>>5) “I” thinks that they should perform as soon as possible.

>>6) “Al” doesn’t want to perform the piece called “Y” and he prefers “SEP”

>>7) “Y” and “SEP” are the only things “I” can sing.

>>8) “Az” is not answering e-mails.
>>9) “F” is not saying anything.

>>10) On Mondays, Wednesdays and Fridays “Re” thinks that he’ll perform and
>>the
>>rest of the days he thinks he won’t.

>>11) “Sh” is f***ed up.

>>12) All the dates are taken except 11/20.
>>
>>Answer the following questions:

>>I) Do you think these people can ever perform?


>>(a) Yep (b) Nop (c) Yes (d) No (e) Maybe

>>
>>II) What is the best date for them to perform?

>>(a) 10/9 (b) 10/23 (c) 11/13 (d) 11/20 (e) Never
>>
>>III) What is the best song they can perform?

>>(a) “Y” (b) “SEP” (c) “Invar-gher-bedam” (d) “Lo’batiii” (e) None
>>
>>IV) What is the best set of performers?

>>(a) All of them

>>(b) All of them except “Al”, “S”, “Az” and “RD”

>>(c) Only “Sh”, “F” and “I”

>>(d) “Re” and “ShaadRavaan”

>>(e) None