دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۳

راننده آژانس ميگفت صداى مادرت خيلى آرامش بخشه. كلى انرژى ميده به آدم. همه محل مامان رو ميشناسن. مامان به همه محل انرژى ميده.

بابا هر وقت ميره پارك جيب پيرهنش رو پر گل ميكنه. خيلى وقتا حواسش نيست كه جيبش جا نداره اما بازم گل ميچينه و ميذاره تو جيبش. در طول روز گلا يكى يكى از جيبش آويزون ميشن و ميوفتن. ميخوايى بابا رو پيدا كنى بايد خط گلها رو زمين رو بگيرى و برى

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۳

فريضه نشر ثالث هم انجام شد. تاكسى تا سر بلوار ى بعدش يه كورس تا سر ويلا و پياده تا نشر ثالث. خريد كتاب و سى دى و بعد پياده تا سر بلوار و تاكسى تا گيشا.

همه چيز خوبه فقط نگران چمنا هستم. خدا كنه آستين بارون بياد.