پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۱


يه «اطلس راهها » بايد بگيرم ...
بايد عينک يدکم رو هم بدم پيچش رو سفت کنن...
يه کم هله هوله واسه تو راه ميخواييم ...
فيلم دوربين و باطري هم که دارم ...

يه ساله تو آمريکا هستم و هنوز آمريکا رو نديدم ...قراره بريم «خود» آمريکا ...يعني واشينگتون.. منو و شروين و محمد و کامران .اول ژانويه بر ميگرديم.اول ژانويه سال پيش هم تو راه بودم..تو راهه اومدن به آمريکا ...ميدونم با يه سال پيشم خيلي فرق کردم ...بعد سفر از سالي که گذشت بيشتر مي نويسم ... اما همينقدر بگم که فقط به يک دليل سال خيلي خوبي بود .دليلش اينه که « اونايي رو که قبلا دوست داشتم حالا خيلي بيشتر دوست دارم ....»


شب کريسمس برف اومد ...يه برف حسابي
بچه که بودم هميشه آرزو داشتم شب کريسمس برف بياد چون فکر مي کردم اگه برف نياد آبرومون جلوي مسيحيا ميره ....و معمولا هم آبرومون ميرفت !!!

دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۱


امروز شيرين (همسر محمد) ويزا گرفت وبه زودي مياد اينجا .به قول شروين مثل زندانيهاي هم سلولي که از شنيدن خبر عفو يکيشون همه خوشحال ميشن هممون خوشحال شديم .... بعضي از خوشحاليها خيلي ناب و متفاوته... امروز براي چندمين بار به من ثابت شد که تنها واقعيت مطلق هستي غير از «خدا» «عشقه» ... کسي چه ميدونه ...شايد خدا هم همون عشقه ...

امروز يه زنداني عفو خورد و کار بقيه زندانيها انتظاره ....
انتظار عفو....
انتظار فرار ...
حتي اونايي که «حبس ابد» خوردن هم «نا اميد » نيستن ...

چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۱


الان که دارم اينجا مي نويسم يه لواشک گوشه دهنمه .... فکر کنم تا ۷-۸ روز ديگه تمومشون کنم ...تو کشوي ميزم هم قد ۲-۳ ماه ترشاله دارم ... تازه ...قد ۱۰-۱۲ روز ديگه هم آجيل دارم ....خوبه ...وضعم خيلي هم بد نيست...هنوز دلخوشي زياده

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۱


ديشب يه دل سير فريدون مشيري خوندم :
نغمه خاطر نواز مرغ شب
آسمان ماه را همراه بود
نيمه شبها آسمان را عالميست
آه اگر اين آسمان بي ماه بود


روزهاي آرومي رو پشت سر مي ذارم ...منتظر يه «دف» هستم .... اومدن شروين بهونه خوبي شد تا تصميم بگيرم دف ياد بگيرم... اون سه تارميزنه ... هيچکس نيست که ازش دف ياد بگيرم ... شروين فقط ميدونه چجوري بايد دف رو دست گرفت .... مبارزه جالبيه ...

شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۱


سه روز ازش گذشت ...

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۱


فقط يه روز مونده .... !!