پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۸

تحولاتی چند ...

نخست اینکه امروز تخته سیاهی که برای دفتر کارم سفارش داده بودم رسید. هر چی کار دستم بود کنار گذاشتم و با اشتیاق تمام وسط اتاق چارزانو زدم و ، مثل پسر بچه ۷ ساله ای که کادوی عیدش رو باز میکنه، تخته سیاه رو از تو بسته اش در آوردم. خوب به رنگ سیاهش خیره شدم تا مطمن شم سیاهش کاملا سیاهه که بود. با وسواس عجیبی شروع کردم به نصبش روی دیوار. کلی محاسبات مهندسی به خرج دادم که صاف نصبش کنم و هر اونچه از علم «تراز» و « راست ورزی » میدونستم ریختم وسط و در نتیجه موفق شدم به شکل دقیقی تخته سیاه رو «کج» نصب کنم. تخته سیاه کج من هنوز نصب نشده فضای دفترم رو کامل عوض کرد. حالا دیگه کاملا توجیهم که چه کاره ام و هر روز صبح که از در خونه میام بیرون خوب میدونم شغلم چیه.

دیگر اینکه امروز یه ساعت رادیو دار (یا رادیوی ساعت دار) خریدم تا هر روز صبح با صدای روح نواز «ان پی آر» بیدار شم. ظاهرا برای عقب نموندن از قافله سبزها و لیبرالها و طرفداران محیط زیست و لایه عزیز اوزن باید به برخی بی ناموسیها تن داد !!

و دست آخر اینکه دارم وسوسه میشم از دل به سیب هجرت کنم. امان ازاین بیماریهای وا گیر دار.

دوشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۸


آدمها بر سه دسته هستند:
۱- اونایی که هفت سین میچینن چون بهش اهمیت میدن.
۲-اونایی که هفت سین نمیچینن اما بهش اهمیت میدن .
۳- اونایی که هفت سین نمیچینن چون بهش اهمیت نمیدن.

من امسال در دسته دوم قرار داشتم اما سالهای پیش بیشتر دسته اولی بودم. برای اینکه خودم رو متقاعد کنم که دسته سومی نیستم، دیروز رفتم یه گلدون گل (که اسمش رو بلد نیستم) خریدم و جلوی در خونم آویزون کردم تا خودم رو یه جورایی به دسته دومیها آویزون کرده باشم. احتمالا یه جایی یه اصلی هست که میگه «بعضی از سقوطها برگشت ناپذیرند».

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

در روزهاي آخر اسفند
کوچ بنفشه هاي مهاجر،
زيباست
.

در نيمروز روشن اسفند
وقتي بنفشه ها را از سايه هاي سرد
در اطلس شميم بهاران
با خاک و ريشه
-ميهن سيارشان-
در جعبه هاي کوچک چوبي
در گوشه خيابان مي آورند
جوي هزار زمزمه در من ميجوشد:

اي کاش ...
اي کاش آدمي وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه هاي خاک
يکروز ميتوانست
همراه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک.

«شفیعی کدکنی»

جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۷

سن فرانسیسکو

سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۷

۱- با وجود اینکه معمولا سعی میکنم در دام «همگونسازی آمریکایی» گرفتار نشم، بعضی وقتا چاره ای جز تسلیم نیست. من، مثل خیلیای دیگه ، روزم رو همیشه در استار باکس و با نوشیدن چای (یا قهوه) و مطالعه روزنامه یو اس ای تودی (یا نیویورک تایمز) شروع میکنم. تصورکنید ۳۰ میلیون نفر همزمان با هم چای هورت بکشن و روزنامه بخونن و تازه احساس متفاوت بودن هم بکنن .... خنده دار نیست ؟! شایدم نیست !!

۲- داستان هواپیمایی «یو اس ایر ویز» هم در نوع خودش خیلی پند آموزه. این یو اس ایر ویز انصافا یکی از یهترینهای هواپیمایی این مملکته. همیشه کمترین تاخیر رو داشته و یکبار هم نشده چمدونم دیر برسه ویا گم بشه و از همه مهمتر خلبانهایی داره که میتونن هواپیما رو با موتور خاموش رو از لابلای آسمونخراشای نیویورک رد کنن و روی رودخانه هودسون بشونن طوری که از کسی حتی یه خراش هم بر نداره. حالا تو این هاگیر واگیر بحران افتصادی، بنده خداها تصمیم گرفتن نوشیدنی حین پرواز رو که قبلا مفتی بود پولی کنن از قرار لیوانی ۲ دلار. بعد از این تصمیم ، یو اس ایر ویز مورد غضب مسافرین ننر و از خود راضی (منجمله خودم) قرار میگیره و فروشش به تدریج پایین میاد در حدی که مدیران شرکت به «شکر» خوردن میوفتن و دوباره نوشیدنی رو رایگان می کنن. نتیجه گیری اخلاقی اینکه یک عیب سطحی و مشهود به راحتی میتونه چندین حسن عمیق و درونی رو محو و نا پیدا کنه.

بی خود نیست که شاعر گفته : «بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی، مقبول ٓطبع مردم صاحب نظر شود»

یه مقاله جالب از بی بی سی در مورد کیفیت و کمیت دوست ...