دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

The road of life is taking its turns
And I am being drifted away from all my colorful dreams
I feel coward, crippled … and way too fragile
Not that I don’t like the road ahead … the valley below
I just hate to be chosen rather than to choose
And sure hate to see how consumed I am by the worthless rules of this routine life
Now that I am supposed to play a game I have not chosen
I have decided to play against the rules for a while
Just to change the game
Just to make some mess … to scare a few
Well … I need a few off-road turns … After all I own a Jeep for god’s sake
Soon I’ll make an exciting turn … Stay tuned
It’ll be fun

سه‌شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۷

جمعه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۷



جلد دف شد سینی گل و عیدی و آجیل و شیرینی و سبزی پلو ماهی. خود دف هم شد دهل جشن نوروز. ما همه از ارواح سرگردان سرخپوستای چروکی متشکریم که گذاشتن نوروز رو اینقدر با صفا تو سرزمینشون جشن بگیریم.



چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶

یه موزیک سنگین
یه قهوه خوب
یه پنجره خوش منظره رو به پیاده روی بارون خورده

اینا رو لازم داشتم تا حس بگیرم و بتونم از عید و سال جدید و گذشته و آینده و زندگی بنویسم. و در همین اثنا :

یه تلفن از شرکت تلفن همراه مبنی بر اینکه چنانچه مبلغ معوقه را نپردازید سرویس شما به زودی قطع خواهد شد.

اینو اصلا لازم نداشتم. فعلا برم به این تلفن نا بهنگام برسم که اینروزا شدیدا به تلفن نیاز دارم. نمیدونم چرا اینروزا تا میام برم تو مود فلسفه و عرفان، یه نویزی از یه جایی از راه میرسه وهمه افکارم رو مورد عنایت قرار میده!! اما من باز برمیگردم .... بچه تهرون کم نمیاره !

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

امروز کاملا به این موزیک احتیاج داشتم. ممنون پرستو ...

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۶

تو فکر یک سقفم
یه سقف بی روزن
یه سقف پابرجا
محکمتر از آهن

به همین خاطر
لطفا امسال به عنوان کادوی تولد برام سی دی های «فرهاد مهراد» رو بگیرید.
اما سر جدتون همتون سی دی فرهاد نخرین.
یک بار هم که شده هماهنگ عمل کنید.
حالا کو تا تولد من ؟!
اصلا من کادوی تولد نخوام به کی باید بگم ؟!
بگذریم
من بیشتر تو فکر یک سقفم ....

پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۶

اینکه میگن«ساز» جون داره و نفس میکشه بیراه نمیگن. این سه تار من بعضی وقتا که دلش گرفته با هیچ کوکی نمی خونه. بعضی وقتا هم بی دلیل همچین خوش صدا میشه که با هر نت رندومی دلبری میکنه. امشب هوس «اصفهان» کرده بودم و سه تار هم نه نگفت. با یه کوک عجیبی که تا به حال تجربه نکرده بودم سعی کردم صدای اصفهان در بیارم که اتفاقا خود اصفهان از کار در اومد اونم از نوع خراباتیش.

هر وقت میخوام ازفکر کردن فرار کنم، دستم نا خودآگاه به سه تار میره. اینروزابرای من روزای فکر کردن و تصمیم گیریه.شایدکیفیت مابقی زندگیم وابسته به تصمیمایی باشه که اینروزا میگیرم. دارم کم کم قبول میکنم که اون نسخه آرمانی که برای زندگیم پیچیدم خیلی به درد این دنیا نمیخوره. مخصوصا دنیای سیستماتیک و خط کشی شده «غرب» که کمتر به آدما فرصت میده که خودشون باشن. تا به خودت بیایی میبینی که تبدیل شدی به یه «چرخ دنده» که فقط باید بچرخی و بچرخی و اگه بایستی خورد میشی. گوبا گریزی از چرخش نیست اما حداقل دلم میخواد درجا نچرخم و جلو هم برم.حالا که باید بچرخم ترجیح میدم حالت رقص هم بهش بدم و چرخ دنده های اطرافم رو هم به رقص بیارم. برای اینکار از سه تار هم قول همکاری گرفتم. پس بچرخ تا بچرخیم.

چه بگویم؟ سخنی نیست .
می وزد از سر امید نسیمی،
لیک، تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به ره اش
نارونی نیست .
چه بگویم ؟سخنی نیست .

شاملو