سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

بازی در هاليوود آيا رويای تو بود؟

ابدا. من خیلی رويا ندارم. من تصوير دارم. همیشه به تصويرهایی که در ذهن دارم می رسم. بنابراين لازم نيست رويا داشته باشم. اين تصوير هميشه در ذهنم بود که من بالاخره کار خواهم کرد ولی اينکه چه جوری و کی و کجا نمی دانستم.

« بخشی از مصاحبه با گلشیفته فراهانی»

دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹

Broken bicycles, old busted chains
With rusted handle bars, out in the rain
Somebody must have an orphanage for
All these things that nobody wants any more
September's reminding July
It's time to be saying goodbye
Summer is gone, but our love will remain
Like old broken bicycles out in the rain

Broken bicycles, don't tell my folks
There's all those playing cards pinned to the spokes
Laid down like skeletons out on the lawn
The wheels won't turn when the other has gone
The seasons can turn on a dime
Somehow I forget every time
For all the things that you've given me will always stay
Broken, but I'll never throw them away

Tom Waits - Broken Bicycle Lyrics

یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

همه انجام دادنیها انجام شد الا قلیلا

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

انجام دادنیها برای دو هفته آتی:
-خرید پوستر سیاه سفید برای دیوار
- اتصال اسپیکر به آیفون
-خرید دوچرخه
- انتظار برای برگه اجازه سفر
- نصب سقف آقای جیپ
- تمدید پاسپورت
-قاب گرفتن عکس برای خونه شروین و هدا
- (کارهای دانشگاه لیست خودش رو داره)
- باز کردن حساب ‍‍پس انداز
- معاینه فنی خودم و آقای جیپ
-راه انداختن تور واین تیستینگ یکی از همین شنبه ها
- خرید چند جلد کتاب عکس
- انتظار برای برگه اجازه سفر
-پس دادن تی شرتی که اندازم نبود
- خرید لنز برای دوربین
- ای میل به امید که بگم نمیتونم بیام تولد نوشین
-پیدا کردن یه پایه برای کنسرت بتی سو
- ....

چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۹

داستان فیلم بعدی: ۱۰۰ دوربین در ۱۰۰ یخچال و ثبت ۱۰۰چهره که به امیدی در یخچال رو باز میکنن و دنبال چیزی برای خوردن میگردن.
داستان فیلم قبلی: یک دوربین روی پل گلدن گیت و فیلمبرداری ممتد برای سه ماه به منظور ثبت خودکشیهایی چند.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹

ما برون را ننگریم و قال را
ما درون رابنگریم و حال را

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۹

همخونه ترک زبونم چند تا کلمه فارسی یاد گرفته مثل هندوانه، زندگی، شیرین، خوب و عجیب. هر از چند گاهی این کلمه ها رو سر هم میکنه و ترکیبات تازه می سازه مثل:

هندوانه خوب
زندگی شیرین
زندگی عجیب
هندوانه عجیب

پی نوشت: اخیرن دو کلمه کلاغ و احمق رو هم یاد گرفته و چیزای جدیدی سرهم میکنه مثل هندوانه احمق یا کلاغ عجیب.

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

مشغول امتحانن دانشجوام الان و من مراقب. تا میان بالا سرم برای سوال من میرم یه مقاله رو که اون پشت آماده دارم باز می کنم که وانمود کنم من یه آدم جدی هستم و مشغولیتام همه جدین. انگارسخته امتحان چون تا حالا هفتاد بار این صفحه رو بستم و باز کردم. اون سیاهه باز داره تقلب میکنه اما حسش نیست که برم سر وقتش چون دفعه پیش تقریبا به نژاد پرستی متهم شدم. اونقدر تقلب کن که جونت درآد. تراویس هم که منو همیشه یاد لورل تو «لورل و هاردی» میندازه آی پاد تو گوششه که نباید باشه اما بی خیال. ووواای .... حواسم نبود الکساندریا مچم رو گرفت الان. گفت چرا از راست به چپ می نویسی ؟ و گفتم یه زبون دیگست بعدش پرسید چی می نویسی . الکی گفتم ای میل. و گفت یه ای میل به زبون خودت به من هم بزن. حالا میخواد چیکار نمی دونم. ای میل به الکساندریا به زبون فارسی رفت تو «تو دو لیست ».خلاصه چرخ زندگی ما اینجوری میچرخه اینروزا. شایدباید خو کرد به این مردم.

یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

یکی یادم بندازه سفر بعدی که رفتم ایران یه سه تاربا خودم بیارم. سه تارم سرطان پروستات گرفته.

چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۹

"زندگی من بنظرم همانقدر غیرطبیعی ، نامعلوم و باور نکردنی میامد که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم" ص . هدایت

یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹


خلاصه اینکه امسال هم بی هفتسین گذشت اما در صد سفره هفتسین فیس بوکی «تگ» شدم. گاهی سکه بودم و گاهی ماهی. گاهی هم پایه میز بودم یا دیوار پشت سفره. هفتصد تبریک گروهی الکترونیک هم گرفتم به علاوه یک کارت تبریک مقوایی که واقعا به مقصد من پست شده بود.

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

امسال هفتسین می چینم.

چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۸

با سلام

احتراماً، به استحضار می‌رساند در حاشیه هفت نگاه سوم، نشست تخصصی اقتصاد هنر با هدف واکاوی جریان اقتصاد هنر تجسمی و بررسی راهکارها و موانع این حوزه، ساعت 11 صبح چهارشنبه پنجم اسفند 88 در مجتمع سینمایی پردیس پارک ملت برپا خواهد شد.از جنابعالی و همراه جهت شرکت در این نشست دعوت به عمل می‌آید.

گفتنی ا‌ست در این نشست «لیلی گلستان» سخنگوی هفت نگاه و مدیر گالری گلستان درخصوص بازار داخلی هنرهای تجسمی ایران، «آناهیتا قبائیان» مدیر گالری راه ابریشم درباره بازار تجسمی ایران در خارج از کشور و «فریال سلحشور» مدیر گالری دی پیرامون اقتصاد هنر تجسمی دیدگاههای خود را ابراز خواهند نمود.

قدوم پرمهرتان را چشم انتظاریم.

با احترام

گروه هفت نگاه


نمی دونم چرا متن این دعوتنامه به دلم نشست. شاید چون منو یاد موسسه ماه مهر و کلاس عکاسی اردشیر توکلی انداخت. شایدم به خاطر جمله آخر که میگه قدوم پر مهرتان را چشم انتظاریم . شایدم به خاطر عبارت جدید «واکاوی» و شایدم اینکه دلم برای خونه تنگ شده ...



چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

اندیشه، شوهر خواهر اردلان، گفت: «خارج رفتن فقط وقتی توجیه پذیر هست که یا باعث ‍پیشرفت مادی آدم بشه یا پیشرفت معنوی آدم ». من هم همینطور که چایی هورت میکشیدم گفتم: «اوهوم» ... یعنی اینکه من موافقم حسنک کجایی ؟! ... مکان: چایخانه سنتی بوستان گفتگو. زمان: پاییز پارسال.

اندیشه، شوهر خواهر اردلان، از یکی مونده به بغل دستیم خواست که نتهای موسیقی رو برعکس بگه که گفت. سی لا سل فا می ر دو ... و از بغل دستیم خواست که یکی در میون حالا نتها رو بگه همینطور هی هی و بغل دستیم گفت دو می سل سی ر فا لا و الخ. به من که رسید من باب مزاح گفتم حالا من رندوم میگم نتها رو. همه خندیدن و من و شوهر خواهر اردلان، اندیشه، نخندیدیم. بعدش همه دسته جمعی خوندیم «خانه دل میسازیم خانه جان میسوزیم» ... مکان : اتاقی در خانه ای در کوچه شادی، نبش پاتریس لومومبا، زمان: پاییز پارسال.

خود اردلان گفت یه سری سوال کلی دارم ازت در مورد زندگی و اینحرفا. هستی؟‌ گفتم آره خونه ای؟ ... میام دنبالت. رفتم دنبالش. بعدش اردلان یه سری سوالای کلی کرد در مورد زندگی و منم بهش یه سری جوابای کلی دادم در مورد زندگی. مکان: لب جدول یه باغچه در بازارچه گلستان، زمان: پاییز پارسال.

اردلان، خودش، گفت بیا بالا میخوام یه چیزی نشونت بدم. رفتیم بالا... اتاقش ... به حیاط خونه پشتی اشاره کرد که از پنجره اتاقش دیده میشد. انگار که کسی تو دیگه تو اون خونه زندگی نمیکرد چون باغچه ها پر بود از علف هرز و درختها هم خشک بود. گفت بیست سال پیش در این خونه خانواده ای زندگی میکردن که پسری هم سن من داشتن. عصرا میومد تو حیاط و من همینجا می ایستادم و ساعتها همدیگه رو نگاه میکردیم. هیچ وقت حرف هم زدین ؟‌گفت نه ... چون اردلان رو میشناختم باور کردم. مکان: اتاق اردلان، زمان:‌‍ پاییز پارسال.

پاییز پارسال در تهران اتفاقات زیادی افتاد.
پاییز امسال در تگزاس اتفاقات کمتری افتاد.


یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸

من اهل چکسلواکی نیستم.
من اهل چک و اسلواکی نیستم.
من چک نیستم.
اسلواک هم نیستم.
آخه به کی بگم من اهل چکسلواکی نیستم.
اصلا همچین کشوری دیگه وجود نداره.
برای آمریکاییها اگه کسی اروپایی باشه اما اهل فرانسه یا ایتالیا یا آلمان یا انگلیس یا اسپانیا نباشه حتما اهل چکسلواکی هست.
اما من اهل چکسلواکی نیستم.

حالا دنگ دنگ دنگ
بنگ بنگ بنگ
حاجی اهل کجایی؟
ملایر
ملایر یا دوایر؟
ملایر بابا ملایر!!
خلایر هر چه لایر
چی گفتی؟
تو که همچین نبودی
چین واچین نبودی
کی همچین همچینت کرد؟
از چین واچینت کرد؟‌
حاجی آتیش داری؟
بعله
تیش تی تیش داری ؟
بعله
حاجی خرابتم
دیگه چی؟
من مذابتم
دیگه چی؟
حاجی شهر شلوغه
خب باشه
وقت بوق بوقه
خب باشه
میگن اوضاع خیطه
نه بابا
چارش بیلیطه
نه بابا
حاجی بزن بریم
به کجا؟
بدون زن بریم
به کجا؟
یه جا سراغ دارم
بی خیال
سه چارتام باغ دارم
بی خیال
باغ رو وللش
قبوله
بکش سمت فلش
قبوله
بگم کجا میره؟
د بنال
دنده جا میره؟
د بنال

بگم ؟‌ بگم؟‌
.....
حاجی چکسلواکی ... لواکی یا که خاکی آی لواکی وای لواکی ... حاجی چکسلواکی

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

این شومینه من آتیشش سرده. یعنی یه وجبیشم بشینی بازم گرم نمیشی. آتیش داره چه جورم. گر گر هم میکنه. اما سرده. حتی دوبار هم صورتم رو چسبوندم به شیشش اما نسوخت. حالا دیگه برای باور نکردن داستان«ابراهیم در گلستان» بهانه کافی ندارم.

پی نوشت: این دو خط رو نوشتم که بگم زندم. این دو خط رو شاید هم نوشتم که بگم برخی از حواسم کار نمیکنه. بخشیش به خاطر بالا رفتن سنه و بخشیش هم به خاطر پایین اومدن از خر شیطونه. وزنم فرقی نکرده. قدم هم همونه . صراطم هم کماکان مستقیمه. البته بعضیها بنا به دلایل محکمه پسندی با این آخری موافق نیستن. که دفاعی نیست مرا. کهدفاعینیستمرا.