دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۳

تماشاي برف از پشت پنجره تو نور چراغ خيابون هميشه لذت بخشه ...اولش خوب بارش برف معلوم نيست ... يه کم طول ميکشه که چشم به تاريکيه بيرون عادت کنه ... و وقتي مطمئن ميشي که برف ميباره چشمات برق ميزنه و تو دلت گرم ميشه ... چون ميشه به تعطيليه مدرسه اميدوار بود


آخرين باري که به خاطر برف مدرسه نرفتم خيلي وقت پيش بود شايد ۱۳-۱۴ سال پيش ... اما هنوز شبا تو نور چراغ پشت پنجره دنبال دونه هاي برف ميگردم ... با وجود اينکه ميدونم ديگه مدرسم تعطيل نميشه... و معمولا پيداشون ميکنم

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۳

صميمانه شعر گفتن به جاي فاضلانه شعر گفتن
صميمانه زندگي کردن به جاي فاضلانه زندگي کردن
خودشه !!!
ممنون فروغ

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

فيروزه نوشته بود :« فرهاد عزيزم سلام .... خدا کنه که حالت خوب باشه ... من هم خوبم همه خوبند ... زندگي مثل سابق با تلخيها و شيرينيها و بامزگيهاش ( وبيشتر اين دوتاي آخري) ميگذره .... »

من نامه هاي زيادي دارم قاطيه کاغذهاي زيادتري که دارم ... و نامه هاي زيادي بايد بنويسم که نمي نويسم ... و حرفهاي زيادي دارم که بزنم ... و حرفاي زيادتري که ندارم ...