یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸

من اهل چکسلواکی نیستم.
من اهل چک و اسلواکی نیستم.
من چک نیستم.
اسلواک هم نیستم.
آخه به کی بگم من اهل چکسلواکی نیستم.
اصلا همچین کشوری دیگه وجود نداره.
برای آمریکاییها اگه کسی اروپایی باشه اما اهل فرانسه یا ایتالیا یا آلمان یا انگلیس یا اسپانیا نباشه حتما اهل چکسلواکی هست.
اما من اهل چکسلواکی نیستم.

حالا دنگ دنگ دنگ
بنگ بنگ بنگ
حاجی اهل کجایی؟
ملایر
ملایر یا دوایر؟
ملایر بابا ملایر!!
خلایر هر چه لایر
چی گفتی؟
تو که همچین نبودی
چین واچین نبودی
کی همچین همچینت کرد؟
از چین واچینت کرد؟‌
حاجی آتیش داری؟
بعله
تیش تی تیش داری ؟
بعله
حاجی خرابتم
دیگه چی؟
من مذابتم
دیگه چی؟
حاجی شهر شلوغه
خب باشه
وقت بوق بوقه
خب باشه
میگن اوضاع خیطه
نه بابا
چارش بیلیطه
نه بابا
حاجی بزن بریم
به کجا؟
بدون زن بریم
به کجا؟
یه جا سراغ دارم
بی خیال
سه چارتام باغ دارم
بی خیال
باغ رو وللش
قبوله
بکش سمت فلش
قبوله
بگم کجا میره؟
د بنال
دنده جا میره؟
د بنال

بگم ؟‌ بگم؟‌
.....
حاجی چکسلواکی ... لواکی یا که خاکی آی لواکی وای لواکی ... حاجی چکسلواکی

سه‌شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۸

این شومینه من آتیشش سرده. یعنی یه وجبیشم بشینی بازم گرم نمیشی. آتیش داره چه جورم. گر گر هم میکنه. اما سرده. حتی دوبار هم صورتم رو چسبوندم به شیشش اما نسوخت. حالا دیگه برای باور نکردن داستان«ابراهیم در گلستان» بهانه کافی ندارم.

پی نوشت: این دو خط رو نوشتم که بگم زندم. این دو خط رو شاید هم نوشتم که بگم برخی از حواسم کار نمیکنه. بخشیش به خاطر بالا رفتن سنه و بخشیش هم به خاطر پایین اومدن از خر شیطونه. وزنم فرقی نکرده. قدم هم همونه . صراطم هم کماکان مستقیمه. البته بعضیها بنا به دلایل محکمه پسندی با این آخری موافق نیستن. که دفاعی نیست مرا. کهدفاعینیستمرا.