شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

مدتی بود از صف خبری نبود تا اینکه امروز ساعت ۷ صبح روز تعطیل در صف بلیط تیاتر غمپانی رویال شکسپیر ایستادم تا بلیط دانشجویی بخرم... نمه بارونی بود و فضا پاییزی خراب ... خب وقتی عده ای از نیمه شب دم در گیشه چادر زده باشن انتظاری هم نبود که بلیطی به من برسه ... مخصوصا وقتی بخوایی اول بری چایی بخری و قدم زنون بری سمت محل فروش بلیط که حال هوا رو هم ببری ... قبل از اینکه چاییم تموم بشه بلیط هم تموم شد . این بود که راهم رو کشیدم و رفتم . از شروع روز راضی بودم.

جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۵

این دستگاه دشتی خوب تو کلم فرو رفته ... نشده رادیو درویش یه دشتی بذاره و من نفهمم دشتیه. البته شروین معتقده که « عمه من هم دشتی رو تشخیص میده !!» ... به هر حال من به احترام همه عمه هایی که دشتی رو میشناسن کلاهم رو بر می دارم .