سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۷

جاده بالا بسته.
جاده پايين باز.
باورش برام سخته كه من با پيكانمون از جاده بالا رفتم ديزين.  جاده اى كه زمستون ارتفاع برف اينور و اونور جاده به سه متر ميرسه. اينروزا ديدن ويدئو هاى اين مسير كه تو اينستاگرام گذاشته ميشه يكى از تفريحات منه. برام همه مسير آشنا هست. مطمئنم اين مسير رو رفتم و تنها هم رفتم. پس راهى نداشتم جز اينكه با پيكان خانواده رفته باشم. با چوب اسكيهاى قرضى و كفشى كه سه شماره از پام كوچيكتر بود. 
خوشحالم جاده بالا بازه. اگه روزى تو مسير جاده بالا بيوفتم ميخوام تا ابد همين مسير رو برم. 

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۷

برف نروژ رو دوست داشتم. آروم و بى صدا ميباريد و سفيد و خامه اى مينشست. بى هيچ بادى، عمودى و گوله اى ميباريد هميشه . مثل بعضى برفها خشن و بادآلود و متجاوز و چرك نبود. همون برف ايده آل كارتونها بود برف نروژ. بايد برگشت. اينبار با راضى كه عاشق برفه، اونم برفهاى مهربون.

مدتيه چهره آدماى دور و برم رو ناخودآگاه در قالب شخصيتهاى كارتونى، از جنس سيمپسونها، تجسم ميكنم. مخصوصاً آدماى جدى تر. خيلى پيش اومده وسط يه مكالمه علمى خيلى جدى، به جاى اينكه به حرفاى طرف مقبالم گوش بدم، مشغول صورت پردازى و بزرگنمايى ويژگيهاى ظاهرى مثل سايز بينى و ارتفاع پيشونى و كلف و نازكى لبا ميشم. لحظه هاى خجالت آور هم وقتايى هستن كه طرف متوجه ميشه من حواسم به حرفاش نيست و فكرم جاى ديگه هست. البته خوشبختانه متوجه نميشن فكرم كجاست. اگه صورتگرى بلد بودم حتماً بجاى نت بردارى كاريكاتور ميكشيدم در حين جلسه. شايد يكى از ريشه هاى اين حالات تلاش ذاتى من براى فرار از دنياى جدى آدماى جدى هست. هرچى سنم بيشتر ميشه ته دلم بيشتر به بازى بودن اين زندگى معتقد ميشم و فهميدن اينكه آدما چرا اينقدر زندگى رو جدى ميگرن برام سخت تر ميشه. بعضى وقتا كه دانشجوهام بهم خيره ميشن اما به حرفم گوش نميدن حدس ميزنم اونام دارن تصوير كارتونى منو باز سازى ميكنن. حتماً من هم بيش ار حد براى اونا جدى هستم.

دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۷

رئيس پليس دانشگاهمون هم يك زن شد. رئيس دانشگاه و دين كالج هم كه زن بودن. حس خوبى دارم كه تو دانشگاهى كار ميكنم كه رهبرانش زن هستند.