چهارشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۷

من لوبيا پلو درست ميكردم و راضيه نامه سيمين به جلال رو ميخوند. آخر نامه چشمهاى هردومون خيس بود و دست من بوى دارچين و آبليمو ميداد. از شرابى هم كه عكس الاغ داشت نوشيديم. 

پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۷

نگارش اسمم به زبون فارسى برام عجيب به نظر مياد. اسم و فاميلم رو رو كاغذ نوشتم و كاملاً ظاهر غريبه اى داشت برام. نشونه خوبى نيست. 

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۷

فردا تولد راضيه هست. همين هفته بايد تزش رو تحويل بده و حسابى استرس داره. فضامون تولدى نيست.  ديشب ساعت ٣ بيدار شد كه رو سايتيشن ها كار كنه. منم بيدار شدم باهش و تو گوشيم ول گشتم. بعد از مدتها امروز صبح كمى دويدم. ترم شلوغيه و فرصت كم. هفته پيش بالاخره بليط ايران رو خريديم و هردومون كلى ذوق داريم براى اين سفر. مامان گفت از رو تقويم ٦٠ روز ديگه پيش ماييد. تازه شب يلدا هم ايرانيم. چى از اين بهتر. براى اولين بار به تبريز بليط گرفتيم با تركيش. يكى از استرسهاى من موقع رسيدن به فرودگاه تهران فرآيند تاكسى گرفتنه. حس يه بره گرفتار شده وسط يه گله گرگ رو بهت ميدن راننده تاكسيها. حالا كه ميريم تبريز از شر اين استرس مزخرف خلاصم.