شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

به قول توکا نیستانی «دیوار موجود جالبی است، هم خانه را می‌سازد و هم زندان را». بچه که بودم برای اینکه خوابم ببره به جای گوسفند شمردن تو ذهنم دیوار می ساختم. دیوار آجری. اونقدر دونه دونه آجر رو هم میذاشتم تا یا دیوارم تکمیل بشه یا اینکه خوابم ببره. توجهم به دیوار در نقاشیهام هم بروز کرده بود و به جای اینکه با چهار تا خط دیوار یه خونه رو بکشم و قالش رو بکنم، یکی یکی آجر رو آجر می ذاشتم تا دیوار ساخته بشه. و معمولا هم حوصلم سر می رفت و دیوار و خونه رو نیمه کاره ول می کردم . اینه که زندگی من پره از دیوارای نیمه کاره. دیوارایی که یا باید تا آخر بالا برن یا به کل خراب بشن. هیجوقتم کار به دیوار چهارم نکشید تا خونه ای یا حتی زندانی ساخته بشه. فعلا به کمک تعدادی دیوار نیمه کاره، زندگی من، از نمای بالا، چیزی هست شبیه هزار توی پیچ در پیچ بورخس.

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۸

اینکه اینجا ساکته از فیس بوکه ... راش میندازم. اگه ۴ نفر بگن راش بنداز.