یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۴

تو آفيس منو «نيکيل» مشغول کاريم . بجز تليک تليک کيبورد کامپيوترامون تنها صدايي که شنيده ميشه خرش خورش چيپس خوردن نيکيل هست که بدجوري رفته رو نروم ... چاره ش راديو درويشه ... اميدوارم بازم قاجاري نذازه اين راديو درويش

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴

من اينروزا از اون ننويساشم ...
براي اينکه به اسب مجار جفت شيش ميزنم از بس کار ميکنم ...
از صبح تا عصر تو دانشگاه ... بعدشم تو يه قهوه خونه تا وقتي که پرتم کنن بيرون
الانم تو قهوه خونه « آبهاي شيرين» تمرگيدم
روبرومم يه کارتن خواب انتلکتوال داره روزنومه مي خونه عين چي
لعنت به من که قهوه غليظ گرفتم
اگه امشب خوابش نبره چي ؟!

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

چهار سال پيش در چنين روزي اول ژانويه ۲۰۰۲ وارد سرزمين سرخپوستها شدم . سرزميني که يه اسم سرخپوستي داره که ترجمش ميشه « آسمان آبي». من در اين چهار سال هيچ اثري از سرخپوستها پيدا نکردم . نه چادري ... نه دودي ... نه بچه سرخپوستي سوار اسبي خال خالي. همون اولا برام اين سوال پيش اومد که تو کله اون سرخپوستي که اسم اينجا رو گذاشته آسمان آبي چي گذشته که به اين نتيجه رسيده ... آخه اينجا همش ابره ... برفه و بارونه ... کو اين آسمون آبي؟ ... امايه روز اين آخرا وقتي داشتم روزهاي چهار سال گذشته رو مرور ميکردم بي اختيار چشمم خورد به آسموني که بالاي روزا بود... رنگش آبي بود ... آبي خوش رنگ همراه ابراي گل کلمي ... و از اونروز بود که فهميدم اون سرخ پوست حتما يه چيزي ميدونسته که اين اسم رو واسه اينجا انتخاب کرده .. اما هنوز برام اين سوال باقيه که پس کجان اين سرخپوستا ؟!