چهارشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۳

برگاي حسن يوسفي که مامان شروين برام چيده بود حسابي ريشه کرده ... بايد از ليوان آب درشون بيارمو بکارمشون تو گلدون ... همين جاي الانشون ، کنار پنجره، خيلي خوبه ... هنوز منظره پاييزو زمستون اين پنجره رو هنوز نديدم ... بايد قشنگ باشه ... تازگيا کشف کردم طبق سال ميلادي زمستون قبل پاييز مياد ... زمستون قبل پاييز مياد
بهار بعد زمستون
يعني اصولا درختا اول برگ ندارن
بعد برگ دار ميشن
يا اينکه اول مردن بعد زنده ميشن
اينجا اول مرگه بعد تولد
که اشکالي هم نداره ... اگه درخت باشي يا نباشي

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳

من کنسرت راه انداختم ...
نه که کنسرت الکي
سيما بينا و گروه دستان
نيلوفر گفت من گروه داستان نميشناسم .... گفتم داستان نه دستان !!
امين گفت وقتي براي « سندي» ۲۰۰ نفر بيشتر نيومدن حتما براي «اينا» ۱۰۰ نفر هم نمياد ...
من زدم تو سرم

من کنسرت راه انداختم واسه دلم
اما سيما بينا و گروه دستان واسه پولش ميان
«حسين بهروزي نيا» گفت چون بقيه خر خر ميکنن من يه اتاق تکي ميخوام ....
اتاق تکي براي حسين بهروزي نيا ....