دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۲

همسايه بغليم يه مكزيكى مهربونه به اسم "آرتورو". شغلش چمن زنيه و رضايت از زندگى از چهرش ميباره. بعضى وقتا با همسرش زير سايه درخت جلوى خونش ميشينن و گپ ميزنن با هم و براى رهگذرا دست تكون ميدم. امروز تو اين فكر بودم آيا آرتورو وقتى مشغول چمن زنى هست به مجموع مساحت حياطايى كه چمنشونو زده فكر ميكنه؟ مثلاً شايد فكر ميكنه اگه مساحت حياطا به اندازه مساحت مكزيكو سيتى شد بازنشست كنه خودش رو. نميدونم چرا تو كلم فرو رفته كه آدما بايد يه متريك براى اندازه گيرى حاصل عمرشون داشته باشن. متريك من تعداد مقاله هامه. متريك قلعه نويى تعداد قهرمانيهاشه و متريك آنجلينا جولى تعداد اسكارهاش. تو همه اينايى كه گفتم متريك آرتورو از همه بيشتر به دلم ميشينه. ولى شك ندارم كه آرتورو هيچ چيزى رو نميشماره و جمع نميبنده وگرنه اينقدر خوشحال نبود. به زندگى در كشورى تن دادم كه سيستم اقتصادى-اجتماععيش هزار تا كنتور به هزار جات فرو ميكنه. نميدونم چه مرگمه كه خودمم دچار خود كنتورى شدم. 

وقتى تو خونه زعفرون بسايى و كباب ديگى درست كنى و فرياد شجريان گوش كنى يعنى اينكه خونه رو مال خودت كردى.