چهارشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۵

یه گاری بستم پشت ماشینم و زندگیم رو (که مشتمل بر چند جعبه هست) ریختم توش. فردا ، کولی وار، به سمت جنوب حرکت میکنم. برای مدتی میخوام برم تو نقش یه کولی. اینجوری سختی دل کندن از این شهر و آدماش کمتر میشه ...
کولی به جایی دل نمیبنده
کولی همیشه به حرکت فکر میکنه
کولی جعبه های کمی رو همراه خودش میبره
کولی حتما سازش رو همراه خودش میبره

این فصل از قصه زندگی من تموم شد. نقطه سر خط.