چهارشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۵


پنجره ای بود...
رویی خیس از باررون یک پائیز
رویی گرم از جریان یک زندگی

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

سه تا کتاب از « براتلو» امانت گرفته بودم منتها چون موعد برگردوندنشون گذشته بود طبق قول و قرارمون یه کتاب جریمه شدم ... گشتم لابلای کتابام ببینم چه کتابی دارم که به تو صف خونده شدن نباشه و باب طبع براتلو و اصحابش باشه. چشمم خورد به کتاب «یادداشتهای صدرالدین عینی» و دیدم که هر دو ویژگی رو داره. خلاصه هر چهارتا کتاب رو زدم زیر بغل و راهی دکون براتلو شدم . می دونستم حتی اگه بخوام از لای در هم کتابا رو تحویل بدم و برم حداقل سه ساعتی باید پای نطق پیرمرد بشینم و همینطور هم شد ...

منو به بهانه یه استکان چای نعناع کشید تو. تا چشمش به اسم «صدرالدین عینی» خورد به یه نقطه خیره شد و انگار که مشغول بازیافت چندین گیگا بایت اطلاعات باشه چهرش رو در هم کشید و یهو گفت :«می دونستی صدرالدین عینی بود که زبون فارسی رو تو تاجیکستان زنده نگه داشت ؟» و این شروع ماجرا بود !! از صدرالدین عینی گفت و گفت و رسید به اینکه در سال ۱۳۲۳ زمانی که «صادق هدایت» سفری به تاجیکستان داشته با صدرالدین عینی آشنا میشه و کاراشون رو ردو بدل میکنن و بعده ها یه بابایی( که اسمش یادم نیست) کشف میکنه که هدایت داستان « حاجی آقا» رو تحت تاثیر کتاب «مرگ سود خور» عینی نوشته و اینکه این ایده بر خلاف نظر احسان طبری بوده که میگفت هدایت به خاطر آشناییش با افکارحزب توده جهانبینیش عوض شده ... بعد کشید تو هدایت و شروع کرد به گفتن از اون .... من هم منتظر زمان مناسبی بودم که حرفش رو قطع کنم و بگم :« آقای براتلو .. من که از شنیدن حرفای شما که هیچوقت سیرنمیشم ... اما راستش کاری دارم و باید برم» .... سر سه ساعت بود که زمان مناسبش پیش اومد و اون وقتی بود که داشت سعی میکرد اسم موسیویی که پشت مسجد فخرالدوله یه ساندویچی داشت به اسم «خاکچی» و پاتوق هدایت بود یادش بیاد....

وقتی از پله های زیر زمین نمور براتلو بالا میومدم با خودم فکر میکردم این بشر چرابا این همه سواد و اطلاعات باید تو این گوشه گم دنیا تک و تنها روزگارسپری کنه و کسی نباشه که درستو درمون ازش بهره ببره ...حیف نیست آخه ؟!؟! امیدوارم حداقل خودش قصه هاش رو بنویسه ...میدونم مینویسه