یکشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۲


هورررااااااا ....امتحانا تموم شد ..... قايقه هم هست .......

یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲


امروز صبح وقتي از پنجره خونه به رودخونه نگاه مي کردم چشمم به يه قايق پارويي کهنه خورد که اون طرف رودخونه لاي درختا متوقف شده بود ... انگارکه سالهاست اونجا مونده باشه ...ولي من مطمئنم که ديروز اون اونجا نبود ... يعني آب آوردتش ؟ صاحباش کجان ؟ چرا اينجا ولش کردن ؟ ... خلاصه از امروز يه سوژه ديگه به سوژه هاي پشت پنجره اضافه شد .... از فردا :
اول به آسمون نگاه مي کنم ببينم هوا ابرييه يا آفتابي
بعدپنجره رو باز مي کنم ببينم هوا چطوره
بعد به رودخونه نگاه مي کنم ببينم آب زلاله يا گل آلود
بعد به چمناي اينور رودخونه و درختاي اونور رودخونه نگاه مي کنم ببينم چقدر سبز شدن
بعد نگاه مي کنم ببينم قايقه هست .....

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۲


امروز بعد ناهار با شروين رفتيم با ماشين يه دوري بزنيم .... هوا سرد بود و ابري ... بخاري ماشين خيلي مي چسبيد ... رفتم تو يکي از جاده هاي تپه ماهورييه اطراف شهر ... بعد پيچيدم تو يه فرعيه خاکي که تو دل جنگل گم ميشد ... همينطور ميچرخيديم و بي هدف مي فتيم ... هر راه بي ربطي پيدا مي کردم ميپچيدم توش ...
هر چي بي ربطتر و غير قابل پيش بيني تر بهتر ... چه هيجاني داشت ...

مي خوام بگم زندگي تو بهترين حالتش چيزي غير از اين نيست ....کشف چيزاي بي ربط و غير قابل پيش بيني و لذت بردن از هيجان کشفشون ......