جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۱



من ترجيح مي دم نقش «سنگ» رو بازي کنم تا اينکه گوني بپوشم و يکي از « خسته انبوهي »باشم ...

ولي جالبه ها ..... تو ايران هيچوقت به فکرمم نمي رسيد که برم تئاتر بازي کنم ...يعني از بس تو خودم و تو بقيه گم بودم نه خودم خودم رو مي ديدم نه کسي منو مي ديد ... اما اينجا که اومدم تونستم يه ورق سفيد بذارم جلوم و خودمو پاکنويس کنم ... حالا بهتر مي دونم که کيم و چه کاري ازم ساختست ...بقيه هم بهتر مي دونن ....

یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۱


اين روزا روزاي رسيدنه ...

دف من رسيد
کادوي تولد فرزاد و فرشاد رسيد
بسته پرستو رسيد

دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۱


لا مصب ۳تار عجب ساز توپيه ..... ديشب بچه ها تا نصفه شب خونه ما تمرين داشتن ...قرار براي مراسم سال نو « اي ايران سراي اميد .... » رو اجرا کنن ... منم قراره دف بزنم ...البته اگه دفم برسه ....

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۱

نقش پايي مانده بود از من به ساحل چند جا
ناگهان شد محو با فرياد موجي سينه سا

آنکه يکدم بر وجودمن گواهي داده بود
از سر انکار مي پرسيد : کو ؟ کي ؟ ............. کي کجا ؟

* * *

اين جهان : دريا
زمان : چون موج
ما : مانند نقش

لحظه اي مهمان اين هستي ده هستي ربا

هرکه بر لوح جهان نقشي نيفزايد زخويش
بي گمان چون نقش پا محو است در موج فنا

«فريدون مشيري »


چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۱



قيافه من ديدني بود وقتي موقع معرفي من به کلاس به عنوان TA پروفسور بجاي عکس جديد من اين عکس رو رو اسلايد بزرگ به کلاس نشون داد !!!



فيلمشم اينجاست ... حوالييه دقيقه ۱۳ (Right click -> Save Target As ...)

سه‌شنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۱


تا آب شدم سراب ديدم خود را
دريا گشتم حباب ديدم خود را

آگاه شدم غفلت خود را ديدم
بيدار شدم به خواب ديدم خود را

(مولوي ؟؟؟)

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۱


امروز با يکي از دوستام چت مي کردم ...پرسيد « حالا خداييش راضي هستي از اونجا » منم در جواب نوشتم « آره راضيم» و قبل از اينکه جوابم رو بفرستم اينجوري اصلاحش کردم ... « آره ... خداييش راضيم »

من راضيم چون خداييش توقع زيادي از زندگي ندارم ...

وقتي ميتونم هر هفته روي برف بدووم ...
وقتي قراره جلوي هزار نفر دف بزنم در حالي که هنوز دف دستم نگرفتم ...
وقتي با Visible آن لاين شدن ۶۳ نفر مي ريزن سرم ...
وقتي صبحا با صداي غاز از خواب بيدار ميشم ...
وقتي موجودي بانکيم اندازه روز اوله ...

ديگه چرا راضي نباشم ... خداييش
اما راستش براي اينکه راضيه راضي باشم دو چيز کم دارم .يکي .... و يکي هم ......