پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۳

همين جمعه شب گذشته برنامه تفريحى من اين بود كه برم هوم ديپوت فرقون بخرم كه آخر هفته يكم به باغچه جلوى خونه برسم. نميدونم كسى درمورد رابطه چهل سالگى و علاقه به باغبونى تحقيق كرده يا نه اما مطمئن هستم بى ارتباط نيست. اخيراً وقتى تو اتوبان ٣٥ از دانشگاه به خونه ميرونم نا خودآگاه خودم رو غوطه ميكنم در ايده هاى باغبونى و گلكارى. اين يه تيكه اى از چمن جلوى خونه كه زرد شده برام شده كابوس شبانه. هر روز كه از خونه ميام بيرون سعى ميكنم كه نگام به اون چمن زرد نيوفته اما بى فايده هست. انگار خدايان گل و گياه ميان به زور سرم رو برميگردونن و دماغم رو ميمالن به چمنا كه زرد شدن و ميگن ببين چه به روز چمناى بى نوا آووردى. من قاعدتاً تنها دليل محكمه پسندم اينه كه من عمرى تو آپارتمان زندگى كردم و آشنا نيستم به اصول چمندارى و سبزه پرورى. من حداكثر تجربه ام از معاشقه و ملاطفت با گياه بر ميگرده به زمانى كه تو گلدون بالكن طبقه سوم خونه خيابان ٢٢ گيشا لوبيا مي كاشتم. اتفاقاً ازش چند قلاف لوبيا قرمز هم بدست اومد كه با عشق تقديم مادر كردم جهت استفاده در قرمه سبزى. اما خب اون تجربه قطعاً كفايت نميكرد براى نگهدارى از ٦٠٠٠ فوت مربع چمن سنت آگوستين در تگزاس. آرتورو، همسايه بغليم، كه خودش نونش تو چمنه گفت كرم و حشره افتاده به چمنات و ريشه ها رو ميخورن. اون شبى كه اينو گفت آرتورو، من تا صبحش كابوس كرم و حشره ميديدم كه اول ريشه هاى چمنام رو ميخورن بعد ريشه هاى خودم رو. حالا خوردن ريشه چمن بومى سنت آگوستين رو ميشه فهميد چون عميقه و احتمالا پر از مواد غذايى ارگانيك براى كرمها و حشرات. ولى من كه ريشه اى ندارم تو اين سرزمين! موندم چى رو ميخوردن!! فرداش اولين كارى كه كردم اين بود كه برم سم بخرم بدم اين كرما بخورن بلكه بميرن. يك هفته گذشت از اون روز. اون لكه زرد هنوز سبز نشده اما بزرگتر هم نشده. گويا نسخه آرتورو فعلا كارگر افتاده. 

اين حركت دورانى كه به بطرى شراب داده ميشه در آخرين لحظه ريختن شراب در گيلاس خيلى آوانگارده. و وقتى كه من به بطرى دوران لازم رو ميدم ولى با اين وجود بازم يكى دو قطره شراب از لب بطرى جارى ميشن و مجبورم ليس بزنم بطرى رو يا با انگشت تميزش كنم حس نا خوشايندى بهم دست ميده. حس اينكه من به اندازه كافى آوانگارد نيستم كه دو قطره شراب از لب بطريم جارى نشه وقتى دورانش ميدم.