جمعه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۲

يه سوزن ته گرد با ته سبز رنگ فروکردم درست وسط ستاره تهران ... بعديه سوزن آبي زدم تو اصفهان براي ساسان ...يکي هم زدم تو تبريز واسه آيدين و يکي هم تو مشهد براي رضا که احتمالا اون موقع بالاي اقيانوس بود ..... بعد يه قدم عقب رفتم و به نقشه نگاه کردم ... يکي سوزن زده بود يه جايي وسط قطب شمال ....يکي تو گوام ...يکي تو نيجريه ... يکي تو نيوزلند ...فندلاند .... ژاپن ....فرانسه ...لوگزامبورگ....فلسطين ...اسرائيل ... چين و هند که شده بودن عين جوجه تيغي از بس توشون سوزن فرو کرده بودن .... فرداش که بعد نهار از جلوي اون نقشه رد شدم همه دنيا پر سوزن بود ... تو ايران هم چهار تا سوزن بود ....يکي تو تهران درست وسط ستارش ...يکي تو تبريز... يکي تو اصفهان و يکي هم تو مشهد ... رضا هم رسيده بود و تو خونش خواب بود ...

پنجشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۲

مريخ هيچوقت مدل زمين نبوده .....

سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۲

شروين داشت يه مقاله مي خوند که نويسندش از MIT بود و تاريخ انتشارشم همين ديروز بود .... بش گفتم پسر حسابي رو cutting edge علم سوارييا !!! .... اينو که گفتم يهو از کوره در رفت ...گفت cutting edge کدومه !!! گردنمو داره ميزنه !!! اشکمو در اوورده لامصب !!!! ... ببين چقدر خفنه !!! فرمولاشو نميتونم بخونم چه برسه به اينکه بفهمم و ........ خوب که نقاشو زد گفتم : باشه ... پس بيخيال شو برگرد ايران ....... اينو که گفتم عين گردن شکسته ها نگام کرد و بعدش به خوندن مقاله ادامه داد و جيکشم در نيومد .....

پنجشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۲

عکساي سفر شمال ميشيگان ... سه تاي اول Bay city ... چهارمي و پنجمي Traverse City ... آخري هم Blues concert ....


اينم عکسايي از باربيکيوي روز برق رفتگي ......

چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۲

پرده هاي دو بکار،لاکرون و سل بمل سه تار باهم پاره شد .... بدون اينکه بهشون دست بزنم ... همينطور خودبخود ...معنيش اينه که اين سه تا پرده جونشون به هم بنده ... که اگه يکيشون پاره بشه اون دوتاي ديگه دليلي براي موندن پيدا نمي کنن ....خيلي دلم ميخواد بدونم جون چه پرده هايي به پرده «مي بمل» بنده ... فکر کنم اگه «مي بمل» پاره بشه همه پرده ها از قصه دق کنن و پاره بشن ... آخه خداييش صداي مي بمل خيلي به دل ميشينه ....ولي اگه همه پرده ها پاره بشن اون چهار تا رشته تار چه کيفي ميکنن ... ديگه گير نت نيستن ... ميتونن هر صدايي که عشقشون ميکشه در بيارن ... اونقدر آزاد و رها ارتعاش کنن تا يکي يکي پاره بشن .... چه مرگ باشکوهي ... اونوقت کاسه و دسته سه تار رو بايد خاک کرد و سر خاکش اونقدر دف زد تا پوست دف پاره بشه ....تا دف، به قول کردا، شهيد بشه .....

سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۲

آخر هفته پيش با کامران و کاوه و بهزاد رفتيم مسافرت شمال ميشيگان .... يه جايي که بهش ميگن Sleeping Bear Dune يا تلماسه خرس خوابيده .....قشنگيه شمال ميشيگان يه جورايي روياييه ... همش جنگل و چمنزار و درياچه ... انگار همه چيز رو با دقت و در وضعيت ايده آل نقاشي کرده باشن .... من که زبونم قشنگ بند اومده بود ... کامران هم دست کمي از من نداشت ... از هر سه تا ماشيني که تو راه بود يکيش يا يه قايق موتوري بهش بکسل بود يا يه جت اسپيد .... مثل کارتون زباله ساز ... خلاصه اون منطقه فقط يه کاربري داشت و اونم حال و حول بود .... حالا تازه اونجا رو ياد گرفتيم و باهاش کلي کار داريم ...

دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۲

نميدونستم خارج هم بعضي وقتا برقش ميره ... اونم نه يه ساعت دو ساعت بلکه يه روز .... ما هم از بس که برق نداشتيم رفتيم روچمن نشستيم ... بستني فروش بيچاره چون بستنياش داشت آب ميشد حراجشون کرد ... ما هم خورديم ... کاوه بدبخت هم چون استيکاش داشت خراب ميشد همه رو به باربيکيو دعوت کرد ..ماهم خورديم .... از همه باحال تر بابک نگون بخت بود که روز قبلش براش با پست از آلاسکا ماهي قزل آلاي يخ زده فرستاده بودن ... ايندفه ما نخورديم .... يعني هيچکس نخورد ......

چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۲

با «در آمد شور» خيلي حال ميکنم ....ديشب که از فوتبال برگشتم شروين خونه نبود ... سه تار رو ميز بود و کتاب نت رديف ميرزا عبداله رو صفحه در آمد شور باز بود ...طبيعتا کار ديگه اي هم نميتونستم بکنم به خصوص وقتي ۵-۱ هم باخته باشي ..... تو دستگاه شور يه غم کهنه اي موج ميزنه... وقتي شورميزني انگاري همه اندوه ناشي مصيبتهايي که طي چند هزار سال به سر ايران و ايراني اومده مي خواد از سازت بزنه بيرون ... بيخود نيست که دستگاه شور کامل ترين و مفصلترين دستگاه موسيقييه ايرانيه .... گويا غم ميراث مشترک همه ايرانياست و يه جورايي تو DNA مون رفته ....اردلان زنگ زد و گفت پاشو بيا اينجا .... شروين و ساسان و تارا هم اينجان .... رفتم ..... اونجام تار بود ...شمع و شور بود ....موقع برگشتن همه خيلي خوشحال بوديم ....چون تاخرخره «دپ*» زده بوديم ....
*دپ = depression

جمعه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۲

نشسته از چپ :‌بچه ها
ايستاده از چپ : بقيه بچه ها ....
اون خوشتيپه هم خب منم ديگه (وايساده از چپ نفر پنجم )