شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۵

در خونه رو كه باز ميكنم راضيه برام شعر فروغ ميخونه. اين زندگى كارتوني و شاعرانه ما ....

--- تلگرام ---
--- عكس گلهاى پارك گفتگو كه روشون برف نشسته ---
مامان:" این گلای پاییزی تقدیم به شما ببخشید که بی موقع روشون برف نشست"
--- عكس درختاى پارك گفتگو كه روشون برف نشسته ---
مامان: " امیدوارم درخت زندگیتون همیشه شاداب وپایدار باشد
درضمن این عکس ها را خودم گرفتم".

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۵

شب عروسى مامان رفت رو استيج و يه شعر از مولانا خوند. دى جى مونده بود بعدش چه آهنگى بذاره.

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۵

از صفحه فیس بوک محمد فائق. چه دلنشین مینوشت و چه زود رفت:

« قاعدهی تهران است و این زندگیِ کارمندی که خانهات را آفتابی نبینی. اینکه آتشدانِ آفتاب گرم نشده بیرون بروی و هنگامی برگردی که مجمرش سرد شده. در این فاصله لابد آفتاب از آن یکی پنجره شروع میشود، خود را بر این دیوار میگسترد، ذرهذره جابهجا میشود و تا هرجایی که راه ببرد سرک میکشد. چه سایهروشنهایی خلق میشوند بیحضورِ من. عصرگاه هم لابد دامنکشان خودش را به اینسو میرساند، از این یکی پنجره بیرون میرود و همهی نقشهایش را پاک میکند. و من همچنان نیستم که ببینم؛ نه آمدن و نه رفتناش را. کسی هم نیست بپرسد همهی روز را دنبالِ چه میگشتم در این شهرِ تاریک. هیچ؛ خواب بردم، خستگی آوردم. قاعدهی این شهرِ بیسامان است که در خانهات آفتاب را نبینی »