سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

همینطور که داشت کمونچه میزدباسر به من اشاره کرد که دف رو بردارم ... اول فکرکردم شوخی میکنه اما ازنگاهش فهمیدم جدی میگه ... دستم رو آروم آروم به سمت دف بردم و با حالتی ناباورانه و با ترس و تردید اولین ضربه رو به پوست دف زدم ... وچند لحظه بعداین واقعا من بودم که همراه سه استاد موسیقی ایرانی دف میزدم ... حس عجیبی بود ... ناب ناب ..

من امروز برای ۲ ساعت سرچشمه موسیقی محلی ایرانی رو به خونم آووردم ... حسین بهروزی نیا، جمال محمدی و علیرضا شیروانی با بربط و کمونچه و دوتار غوغایی به پا کردن که تاهمیشه در خاطرم میمونه ...

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

امروز بعد از مدتها وایت بورد دیوار روبروم رو پاک کردم .... حالا روبروم یه صفحه کاملا سفید میبینم

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵


هر سال آخرسال تحصیلی و یک هفته قبل امتحانا یه جشن حسابی تو دانشگاه برگزار میشه ... رقص وموزیک زنده ... شکستن کامپیوتر با چوب بیسبال ... و انواع و اقسام بازیا ... خلاصه دانشگاه میشه یه شهر بازی اساسی ... یکی از بازیا که هرسال منو به هوس مینداخت بکس تو رینگ بادی بود ... هی میگفتم آخه مگه تو بچه ای. مال تو نیست این بازیا. هی صبر کردم صبر کردم تا اینکه امسال مطمئن شدم به اندازه کافی برای بکس بادی بچه شدم ... پس یه دلی از عزا در آووردم و کاوه نگون بخت رو چپو چول کردم تو رینگ بادی. سخت جواب داد ... وبا فکر اینکه سال دیگه چه بازیای دیگه ای میتونم بکنم دلم غنج میره ...

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵

نوک دماغه رو به دریا نشسته بودم و دریا رو تماشا میکردم ...هر از چندگاهی سنگریزه ای هم توی دریا مینداختم ... شلپش لابلای صدای امواج دریا گم میشد اما با کفی که روی سطح آب به وجود میومد مدتی سرگرم میشدم ... تا سنگریزه بعدی ... شلپ گم بعدی و کف بعدی ...ساعتهابود که اونجانشسته بودم ... نمیدونم دقیفا چند ساعت اما میدونم زیاد بود چون حوصلم از تماشای دریا داشت کم کم سر می رفت ... من به این راحتیا کنار آب حوصلم سر نمیره مخصوصا وقتی دوروورم پر سنگریزه باشه ...

تا اینکه تو اومدی. بدون اینکه چیزی بگم یا چیزی بگی کنارم نشستی ... و نگاهتو،مثل من، دوختی به افق ... و سنگریزه بعدی رو توی دریا انداختم. و نگاهت رفت سمت کف روی آب و تا محو کامل دنبالش کردی ... همون کاری که من کردم ... سنگهای بعدی رو هم من انداختم ... سنگی برداشتی تا پرتاب کنی ... پرتاب کردی اما به آب نرسید ... سنگ تو سراشیبی دماغه قل خورد و کنار یه سنگ بزرگتر از حرکت ایستاد ... اونموقع نگاهم رو سمت تو گردوندم ... و نگاهمون برای باراول به هم تلاقی کرد ... نمیدونم تو تو نگاه من چی پیدا کردی اما من تو نگاه توهیچ چیز پیدا نکردم ... پس هردو به افق خیره شدیم ... سنگ بعدی رو پرتاب کردم اما قبل از اینکه سنگ به سطح آب برسه تو بلند شدی ... و رفتی ... و وقتی کف روی آب محو شد تو کاملا دور شده بودی ... من موندم و یک دریا و کلی سنگریزه ... به علاوه یک سنگریزه که تو انداخته بودی ... به زحمت لابلای بقیه سنگریزه ها با نگاه پیداش کردم و از ترس اینکه مبادا گمش کنم هنوز که هنوزه نگاهمو از روش بر نداشتم ...

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۵

این Roller Coaster زندگی اینروزا داره منو خوب پیچ و تاب میده ... درست همونجاهایی که انتظار نداری میکشه زیر پات و یهو تو دلت هرررری خالی میشه یا درست همونموقعی که احساس امنیت میکنی همچین میپیچوندت که از ترس قالب تهی میکنی یا به محض اینکه فکر میکنی همه چیز تموم شد تازه شروع میشه ... اینه که همش منتظر یه پیچ، یه شیرجه یه شلیک ناگهانی یا یه شروع دوباره هستی ... هیجانشو هستم ... باهاش پیچ میخورم ... پیچو واپیچ میخورم و به این راحتیا پیاده نمی شم ... رمز لذت بردن از این Roller Coaster اینه که بدونی بابا این همش یه بازیه وگرنه تبدیل به یه شکنجه میشه. من ازبچگی همیشه وقتی سوار Roller Coaster میشدم سعی میکردم در وحشتناکترین لحظاتش دستامو ول کنم ... پس دستا ول

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۵

صحنه کاملا تاریک بود و پرده هم کشیده. از پشت پرده همهمه جمعیت خوب شنیده میشد ... من وشروین وسیناو رضاوفرشاد روی سکوهای چوبی که باقالیچه و گلیم پوشیده شده بودن نشسته بودیم و منتظر بودیم پرده کنار بره واجرارو شروع کنیم ... شروین طبق معمول مشغول دلقک بازی بود و مسخره کردن زمین و زمان بود و بقیه هم سوژه دستش میدادن... یهو من پرسیدم: «راستی بچه ها کیا امسال سال آخرشونه ؟ » ... چهره ها که تو تاریکی گم بود اما از سکوتی که برجمع حاکم شد میشد فهمید که کسی از این سوال خوشش نیومده از جمله خودم .

پرده کنار رفت و اجرا شروع شد.
و مثل سال گذشته ...
دو سال گذشته
سه سال گذشته
وچهار سال گذشته من دلم میخواست هیچوقت تموم نشه

و سینااینجوری تمومش کرد :
پیش از منو تو بسیار
بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را
اینگونه یادگاران

این نغمه محبت
بعد از منو تو ماند
تا در زمانه باقیست
آواز باد و باران ... آواز باد و باران