ابتدا: امروز در حین وبگردی سر از وبلاگ توکا نیستانی در آوردم. اولش نفهمیدم که وبلاگ اونه و چند تا پست خوندم تا صاحب وبلاگ رو شناختم. خیلی زود متوجه شدم یکی از پر خواننده ترین وبلاگهاست و مدتی پیش هم کاندید بهترین وبلاگ فارسی شده بود. توکا نیستانی، علیرغم اینکه نویسنده نیست، قلم روونی داره و صریح و اثرگذار مینویسه. اتفاقا از طریق همین وبلاگ گذرم افتاد به وب سایت آیدین آغداشلو که اون هم، با وجود اینکه یه اصولا نقاشه، به دید من نویسنده ماهری اومد. تز من اینه که سرچشمه «آفرینش هنری» در مغز فقط یک جاست. حالا بسته به نوع «فیلتری» که خالق اثر هنری انتخاب میکنه نمود خارجی هنر فرق میکنه. اینکه یکی نقاش میشه یکی نویسنده یکی موسیقیدان و یکی مجسمه ساز. بعضی ها هم از هر انگشتشون یه «فیلتر» میباره. حرفم اینه که مثلا یه عکاس خوب اصولا میتونه یه فیلمنامه نویس خوب هم باشه یا یه شاعر خوب یا یه نوازنده خوب. برای این تزمثال واقعی هم کم سراغ ندارم. حالا اگه توکا نیستانی این پاراگراف رو بخونه مطمٔنم میگه : «حرفی از این یاوه تر نشنیده بودم !!»
دیگر: امشب میخوام نمایش «مانیفست چو » رو ببینم. «کرگدن» هم تو لیست انتظاره برای یک شب دیگه. مثل کسایی که میدونن دو هفته بیشتر زنده نیستن و میخوان در زمان باقیمونده حال دنیا رو ببرن،منم با حرص و ولع عجیبی تلاش میکنم تا در این دو هفته ای که از حضور من در ایران باقیمونده وقتم رو با چیزایی بگذرونم که میدونم «اونور» گیرم نمیاد. نه که اونور تئاتر و اینچیزا نباشه که اتفاقا بیشتر هم هست. اما حال و هوای نمایشنامه های ایرانی(البته از نوع خوبش) و سالنهای تئاتر شهر یه چیز دیگست.
سر انجام: قرار شد اردلان از «آبزرویشن» جدیدش برام بگه. این بود که، با وجود نزدیک بودن به چند تا کافه دلربا و چیتان، رفتیم لب باغچه داخل پاساژ گلستان شهرک به سبک لوزرهای پاساژگرد نشستیم مشغول به صحبت شدیم . آبزرویشن اردلان این بود که همه هم دوره های من که ایران موندن صاحب «زن و زندگی» شدن اما ماها که ایران رو ترک کردیم از «زن و زندگی» واموندیم. حول این موضوع که اساسا «زندگی» رو چی می سازه و المانهای خوشبختی چیان کلی بحث سنگین روشنفکری کردیم که طبیعتا به هیچ نتیجه ای هم نرسیدیم. این بود که رفتیم یه جا چایی خوردیم. البته اون روز من هم به یه «آبزرویشن» جالب رسیدم و اون اینکه مردها نا خود آگاه «زن» و «زندگی» رو مترادف به شمار میارن.