چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۶
ارسال شده توسط یک لولی در ۲:۱۸ قبلازظهر |
یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۶
گرچه نه در خور همند
اين همه نقش ميزنم
در جهت رضاى تو
حافظ
ارسال شده توسط یک لولی در ۲:۳۱ بعدازظهر |
سهشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۶
"دردا و دريغا كه در اين بازى خونين
بازيچه ايام دل آدميان است"
ارسال شده توسط یک لولی در ۱۲:۲۲ بعدازظهر |
یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۶
"سلام باباجون... حالت خوبه؟ احوالت خوبه؟ ماهم خوبيم و تازه اى نيست. بابا جون با خونه بيشتر در تماس باش"
با خونه بايد بيشتر در تماس بود. خونه اى كه حالا بين خونه هاى زيادى پخش شده .
ارسال شده توسط یک لولی در ۹:۰۵ قبلازظهر |
سهشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۶
كه چرخ شعبده باز
هزار بازى از اين طرفه تر برانگيزد
خ.ح.ش
ارسال شده توسط یک لولی در ۷:۲۴ بعدازظهر |
یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۹۶
ه.ا. سايه
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۲۴ بعدازظهر |
یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۶
چون تو را به نشستنهاى طولانى و سنگين دعوت ميكند.
به قول دكتر خالصى زاده
نشستن دون شأن اِنسونه.
اين هم يك شعار از من به يادگار:
زنده باد صندلى تاشو
ارسال شده توسط یک لولی در ۹:۰۹ قبلازظهر |
شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۶
ارسال شده توسط یک لولی در ۲:۳۲ بعدازظهر |
یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۶
ارسال شده توسط یک لولی در ۱۰:۲۸ بعدازظهر |
شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۶
نه نام دارد و نه جهت
پنهان از گوگل مپ
تو را از مسير به نا مسير ميكشاند
ازتو میخواهد
که با خاكش همراه شوی
شايد كه كمى گم شدن بدكى نباشد
شايد كه كمى غبار دلت را شفاف كند
اگر پايانش را نپسنديدى
خودت ادامه اش بده
آنگونه كه ميخواهى
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۲۲ بعدازظهر |
نصفه شب سوار اتوبوس يه جايى تو تركيه اما نزديكى مرز ايران بعد از كشمش تپه. بيرون تا چشم كار ميكنه برفه كه زير نور ماه برق ميزنه و گاه گاهى كور سوى نورى از خونه هاى محقر روستايى در دور دست. همون سى دى پليرى رو كه براى فرزاد و فرشاد آورده بودم همراهم برده بودم و به آلبوم مولويه شهرام ناظرى گوش ميكردم. پيرمرد صندلى بغلى که خواب بود آروم چشماش رو باز کرد و نگاهی به من انداخت و بی رمق پرسيد:
- چى گوش ميكنى؟
- مولويه.
- اتفاقاً منم دارم ميرم قونيه زیارت مولانا.
- ميتونى سى دى گوش كنى؟
- آره پسرم دستگاهش رو داره.
منم سى دى رو در آووردم و بهش دادم. پير مرد خوشحال شد سی دی رو بعد از ۲-۳ بار تلاش تو جیب بغل کتش جا داد و دوباره به خواب رفت.
اين يه خواب بود اما هر بار چشمم به جلد سى دى خالى مولويه ميوفته شك ميكنم كه نكنه واقعيت بوده باشه.
ارسال شده توسط یک لولی در ۷:۳۴ بعدازظهر |
ارسال شده توسط یک لولی در ۳:۴۳ بعدازظهر |
سهشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۶
ارسال شده توسط یک لولی در ۴:۲۸ بعدازظهر |
هم كيف، هم ديكشنرى و هم واكمن همشون رو هنوز دارم نه چون ميخوام مال خودم باشن. نگرشون داشتم چون فكر مبكنم روزى بايد به صاحبشون برشون گردونم. براى فرشاد تو اين مدت يه سى دى پلير و يه آيپاد و يه آيپد گرفتم اما ميدونم هيچكدومشون جاى واكمن جايزه پنجم دبستانش رو نميگيره. هيچوقت هم اعتراضى نكرد كه چرا واكمن منو بردى.
" بخشى از كتاب اعترافات پسر خوب خانواده"
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۳۴ قبلازظهر |
پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۶
مامان جورى بهشت زهرا رو توصيف ميكرد انگار كه بهشت واقعى رو توصيف ميكرد. ميگفت فرهاد جون درخت توت كنار خاك بابا اونقدر بزرگ و با صفا شده بود كه نگو. همه خاك بابا يه دست زير سايه درخت بود. با مامان همه جا بهشته و اگه بهشتى در كار باشه بابا الان همونجاست. مدتيه خواب بابا رو نديدم. اميدوارم امشب بياد به خوابم. امروز تو راه دانشگاه به پيغامهاى تلفنيش گوش كردم.
" سلام باباجون. حالت خوبه ... احوالت خوبه ... ما هم خوبيم تازه اى هم نداريم"
و اون درخت توت. خيلى حرفا باهاش خواهم داشت تا ساليانى ...
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۰۵ بعدازظهر |
شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۶
این ملت منست که دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمربند کرده است
این مشتهای اوست که میکوبد از یقین
دروازههای بسته تردید قرن را
ایمان بیاورید!
تنهاترین پیامبر
اینک
ملتم
با آیههای خشم خدا قد کشیده است
این ملت منست که تکرار میشود
با نام انسان
با واژه عشق
این اوست، اوست، اوست
که شیپورهاش را
شیپورهای فتح پیام آشناش را
آورده در صدا
بیدار میکند
هشدار میدهد
<قهار عاصی >
این شعر رو گذاشتم که به نام شاعرش برسم. قهار عاصی شاعر افغان. قهار عاصی ....
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۳۳ بعدازظهر |
ولی تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل ما رو بنویس
دل ما رو بنویس
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۲۲ بعدازظهر |
ارسال شده توسط یک لولی در ۷:۱۶ بعدازظهر |
ارسال شده توسط یک لولی در ۵:۳۷ بعدازظهر |
سهشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۶
یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۶
براى بقيه روزهاى تابستان
تا به خانه برسيم
جيره بندى ميكنيم
زعفران را
ارسال شده توسط یک لولی در ۹:۰۱ بعدازظهر |
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۴۵ قبلازظهر |
جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۶
ارسال شده توسط یک لولی در ۸:۲۴ بعدازظهر |
شنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۵
آنچه ميان من و توست"
فكر ميكردم غزل حافظه. نگو كه سايه گفته. شهريار هم كم آورده جلوى سايه خشمش گرفته بهش گفته "حالا ديگه جلوى دكون من دكون باز ميكنى ؟!"
ارسال شده توسط یک لولی در ۱۲:۲۴ بعدازظهر |
چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۵
ارسال شده توسط یک لولی در ۳:۱۶ بعدازظهر |