جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۱


عليرضا :دينگ .....
عليرضا :هستي ؟...
فرهاد : سلام
فرهاد : خوبي ؟
عليرضا :ميگم نظرت چيه بجاي شيکاگو بريم بوستون ؟
عليرضا :البته محمد ميگه بريم واشنگتن
فرهاد :از نظر من خيلي فرق نميکنه..کامران چي ميگه ؟
عليرضا : پاشو بيا آفيس من ... بچه ها اينجان...
فرهاد : چند بودي ؟
عليرضا : ۳۴۳۱
فرهاد : اوکي ..اومدم سي يو

***

۵ دقيقه بعد تو آفيس عليرضا .... من ميگفتم فقط ژانويه اينجا نباشيم حالا کجا مي ريم مهم نيست ... عليرضا به بوستون گير داده بود و محمد به واشنگتن ... قرار اولمونم شيکاگو بود ... خب بچه ها ... عيد بريم شمال يا نطنز ؟ من ميگفتم يا جيپ ليبرتي بگيرم يا فورد اسکيپ يا نيسان اکسترا ...آخه هر چي باشه راننده منم...ولي بچه ها مي گفتن گرون ميشه ...فرهاد نمي دوني ...قالپاق RD رو عوض کرديم قالپاق پژويي انداختيم ..خيلي با حال شده ....

***
نمي دونم کيف نطنز رفتن براي بار هزارم بيشتره يا کيف شيکاگو رفتن براي بار اول ...
نمي دونم هيجان روندن RD قالپاق پژويي بيشتره يا هيجان روندن جيپ۲۰ هزاردلاري...
ولي مي دونم تو دنيا اونقدرکاراي کيف دارفراوونه که به همه کلي مي رسه ...