من ترجيح مي دم نقش «سنگ» رو بازي کنم تا اينکه گوني بپوشم و يکي از « خسته انبوهي »باشم ...
ولي جالبه ها ..... تو ايران هيچوقت به فکرمم نمي رسيد که برم تئاتر بازي کنم ...يعني از بس تو خودم و تو بقيه گم بودم نه خودم خودم رو مي ديدم نه کسي منو مي ديد ... اما اينجا که اومدم تونستم يه ورق سفيد بذارم جلوم و خودمو پاکنويس کنم ... حالا بهتر مي دونم که کيم و چه کاري ازم ساختست ...بقيه هم بهتر مي دونن ....
جمعه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۱
ارسال شده توسط یک لولی در ۷:۴۶ قبلازظهر
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|