من که نمي دونستم که ...
ديشب خواستم ازش عکس بگيرم نشد ...
ماه رو ميگم ...
ديشب اونقدي سرد نبود ...
امشب داشتم ميرفتم آفيس يه کتاب بردارم تو پارکينگ نگام بش افتاد ...
ديدم يه جوريه ...
يکم نگاه ترش کردم ...
(من عقده Enter زدنم گرفته چون که قبلا نميتونستم خط روبشکنم ... حالا مي تونم ) ...
فهميدم خسوفه ...
نه تو اخبار شنيده بودم نه تو روزنومه خونده بودم ...
انگار که قديم باشه ... همونجوري فهميدم .... با ديدن ....
«جاويد» بهم تلفن زد گفت خسوف رو از دست ندي ....
گفتم باشه ... خسوف رو از دست نمي دم ...
تو شهر ....
ديدم دوتا Homeless ذل زدن به ماه که خسوفه ... (ذل رو درست نوشتم ؟)
يکيشون سياه بود ... چون من ازش فقط دوتا چشم ميديدم ...
يکيشون هم سفيد ...
منم تو کافه چاي هل دار خوردم پشت به پنجره ...
ولي چطور ميشه خسوف رو از دست داد يا نداد ؟! ...«جاويد» چي ميگي تو ؟!؟!
شايد به درد رزومم بخوره .... که بگم من ماه گرفتگيهاي زيادي ديدم من ...
چرنده اين حرف !! بسه ديگه ....
اماامشب شب سردي بود ... ديشب بهتر بود ...
شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۲
ارسال شده توسط یک لولی در ۱۱:۲۷ بعدازظهر
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|