دوشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۳

بوي کوکو سبزي ... با سبزي نطنز
کاري ميکنه کارستون

لامصب هزار تا خاطره رو مياره جلوي چشام ..
. آشپزخونه خونه قديميه مادرجون ....
شب اول که از راه رسيديمتو اتاق بغل آشپزخونه ... همون اتاقي که تهش صندقخونه هست
بابا پشتي رو خابونده و بالش کرده و خوابيده

صداي مامان و مادر جون از تو آشپزخونه مياد
تلويزيون سياه سفيد بلر ... روشم يه ساعت روميزي که رو صحفش عکس کعبه هست ... از لابلاي صداي مامان و مادر جون صداي تيک تيکش رو ميشه تشخيص داد ... نميدونم چرا صداي تيک تيک هيچ ساعتي اينجوري تو گوشم نمونده ..

.پاي پنجره اتاق که ميشيني صداي جريان آب حوضچه حيات همراه با خنکاي هواي کويري پاک خمارت ميکنه ....گوشه اتاق يه ميز چوبي هست ... کشوي اين ميز انگاري دريه که به دنياي خرتو پرتا باز ميشه ... هر وقت اين کشو رو باز ميکنم مطمئنم يه چيز تازه توش پيدا مي کنم ... و چشام برق ميزنه ... کشويي که جز چند تا مدادو چند تا تراش و چند تا مداد پاکن هيچ چيز ديگه ايي توش نبود ....
جيش دارم ... وقتي از پنجره به تاريکيه حيات و مسيري که بايد طي کنم نگاه ميکنم ترجيح ميدم يه جوري موضوع رو فراموش کنم ...

بابا ميگه اخبار رو بگير ... تلويزيون سياه سفيد بلر ...
بوي کوکو سبزي اتاقو پر کرده .... من مستم
مادر جون همينجور که داره حرف ميزنه با سفره مياد تو و صداش نزديکتر ميشه ... همون سفره ايي که روش عکس چلو کباب داره ... با دوغ ...مامان ميگه بچه ها بيايين کمک

نون ممد بهرام ... سبزي خوردن حيات خاله فريده .... ماست کيسه ... بشقابايي که عکس عروس دارن ....

موقع خواب ... هنوز کاري لذت بخش تر از تماشاي رخت خواب انداختن و انتظار براي شيرجه زدن تو اونا پيدا نکردم ..
. و بازهم بقيه حرفاي مامان و مادرجون .....


همه اينا
همه اينا
وصله به بوي کوکو سبزي
اين بوي کوکو سبزي
اين بوي کوکو سبزي ....