امروز تصميم داشتم سري به «جاويد» بزنم بعد ۳-۴ ماه.همينطور که قدم زنون به سمت دانشگاه در حرکت بودم و سعي ميکردم برگاي خشک بيشتري رو زير پام له کنم به اين فکر ميکردم که حالا خوبه جاويد هم بخواد سري به من بزنه بعد ۳-۴ ماه ... تله پاتي و اينجور حرفا ...
جاويد معمولا وقتي منو ميبينه بجاي سلام ميگه : « تو به روح اعتقاد داري؟ » که اگه من بگم آره اونم در جواب بگه : « پس تو اون روحت !!! » ... اولاش مي پرسيدم: «چطور مگه ؟ » اما مدتيه که ميگم: «تو روح خودت ... »
تو آفيس مشغول چک کردن اي-ميل بودم که يکي در زد .... گفتم خوبه جاويد باشه ... در رو باز کردم ... جاويد بود ... بدون سلام عليک گفت : « تو به روح اعتقاد داري؟ » ... بعد از چندثانيه سکوت گفتم : « آره » ... که با لبخند پيروزمندانه اي گفت : « پس تو اون روحت »
|