شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۴

بهزاد و کامران خوابن و خر خرشون هواست اما من خوابم نميبره ... خواستم برم استخر اما وقتي ديدم که مجبورم از وسط لابي هتل با مايو رد شم منصرف شدم ... يکم نشستم پاي فوتبال آمريکايي تا مطمئن بشم هنوز ازش بدم مياد ... هنوز بدم ميومد ... اما با دقت نتيجه بازيهاي امروز رو که از پايين صفحه رد ميشد دنبال کردم بينم ميشيگان چيکار کرده ... برده بود و جيگرم حال اومد ... من از فوتبال آمريکايي بدم مياد اما دلم ميخواد ميشيگان حتما ببره و حتما دوست دارم هفته بعد برم استاديوم و بازي ميشيگان و اينديانا رو ببينم ...از بس که خرم ... تازه امروز پرسپوليس به استقلال باخت و سيبيلام آويزون شد ... برام فوتبال باشگاهي ايران ديگه دو زار هم مهم نيست اما پرسپوليس بايد ببره ... من خلم
امروز همه خيابوناي اصلي شيکاگو رو پياده گز کرديم. من مرده اين شهرم از بس که زندست ... من خراب بوق و ترافيکم ... ده ما ترافيکش کجا بود ؟! من ديوونه وول خوردن آدماي زيادم تو پياده روهاي پهن با مغازه هاي شيک ... امروز رو زندگي کرديم