شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۶

جناب پدر برای خودش یه پازل جدید دستو پا کرد.
داشتیم وسایل رو از ماشین بیرون می آووردیم که کاسه سفالی شمع که امروز خریده بودم از دستش افتاد و شکست. بالا که اومدم دیدم بابا وسط اتاق نشسته و داره زیر نور چراغ مطالعه تیکه های کاسه رو کنار هم میچینه .