دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۱

يه لكه سياه قد يه پر پرتغال كف دفترم رو موكت بود كه كلى رو اعصابم بود. هى ميخواستم به روى خودم نيارم كه اين لكه وجود داره اما فايده اى نداشت و اين لكه سياه كه نمى دونم از كجا اومده بود دائم رو مخم پشتك و وارو ميزد. اين بود كه يه يادداشت گذاشتم براى جنيتور دانشكده كه هر روز صبح زود آشغاليم رو خالى ميكرد و ازش خواستم پاك كنه اون لكه رو. چون جاش يكم گم بود با فلش و اينحرفا به روش " اين خط را دنبال كنيد" نشونيش رو بهش دادم. فرداش كه اومدم ديدم لكهه پاك شده ولى بجاش يه لكه خيلى بزرگتر قد يه نون سنگك جاش درست شده. به لكهه دست زدم ديدم خوشبختانه هنوز مرطوبه. يعنى اينكه اگه خشك بشه كاملاً پاك ميشه. اين بود كه خوشحال و خندان و راضى از جنيتور وظيفه شناس مشغول كار شدم.

روز بعدش كه وارد دفترم شدم در كمال تعجب ديدم هنوز لكهه هست. كابوسم اين بود كه دست بزنم بهش و ببينم كه خشكه . با ترس دستم رو لرزون و ترسون به سمت لكه دراز كردم انگار ميخوام يه مار غاشيه رو نوازش كنم. و همونى كه ازش وحشت داشتم اتفاق افتاد .... لكهه خشك بود.

الان تقريبا چهار ماه از اون روز ميگذره و آقاى لكه براى خودش حسابى جا خوش كرده رو موكت. هر روز صبح در آفيس رو كه باز ميكنم يه لبخند پيروزمندانه اى بهم ميزنه و اندام كريهش رو به رخ من ميكشه. منم كه انگار همه مكانيزمهاى دفاعيم در برابر لكه ها از كار افتادن. من يه كارى رو يا بايد به موقعش انجام بدم يا اينكه اگه بذارم دير بشه ديگه لج مى كنم و هيچوقت طرفش نمى رم. حالا بايد مثل بيمارى كه با يه تومور مغزى بايد تا ابد زندگى كنه منم بايد با اين لكه بدريخت بى خاصيت عمرى رو سر كنم.

آپديت : بالاخره جنيتور دانشكده اون لكه رو پاك كرد.