صبح قبل از اينكه برم سر كار چشمم خورد به پاكتى گوشه گاراژ كه توش ٥-٦ تا دريچه كولر بود كه چند ماه پيش از لوز خريده بودم. سايزشون درست نبود و به همين خاطر كنارشون گذاشته بودم كه برم پسشون بدم اما طبق معمول يادم رفته بود. پاكت رو گذاشتم تو ماشين و سر راه برگشت پسشون دادم و ٦٠-٧٠ دلار زبون بسته رو زنده كردم. مدتها بود لذت زنده كردن پول رو نچشيده بودم. اين بود كه حسابى به دلم نشست اين حركت و وقتى برگشتم خونه عين دزدى كه تازه وارد خونه شده شروع كردم نگاهم رو چرخوندن رو در و ديوار بلكه بتونم يه چى بردارم و به پول نزديكش كنم. تصميم گرفتم اگه ٢٠٠ دلار ديگه يه جورايى زنده كنم كه پول بليطم در بياد عروسى مهناز رو برم. طفلى توقع داره.
جمعه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۳
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|