از راه رسيده بوديم و دنبال خونمون ميگشتيم. گرسنه بوديم وهوا سرد بود. تو كوچه پسكوچه هاى لوزان كلوچه گردويى كه مامان از آمل برامون خريده بود نجاتمون داد.
شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۶
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
برای پرکردن بخشی از قاب خالی مانده یک روز
ارسال شده توسط یک لولی در ۷:۲۷ قبلازظهر
|