پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۸

دلم قيلى ويلى ميرود
وقتى به پياده روى توى خيابونهاى تهران فكر ميكنم
تنها و بى هدف
ترجيهاً يك صبح ارديبهشت
رنگ آفتاب وقتى از لابلاى سبزينگى برگهاى تازه چنار هاى تهران ميگذرد
 دلم را روشن ميكند
واز كوههاى شمال تهران كمك ميگيرم براى جهت يابى 
تا با خيال راحت گم بشم در شهرم