ساعت ٥ صبحه و هنوز خوابم نبرده. دو تا ملاتنين خوردم سر شب كه خوابم ببره اما اثر نكرد. دست كردم و از لاى كتابايى كه راضيهخريده يه كتاب برداشتم كه بخونم تا خوابم ببره. كتاب شاه سياه پوشان هوشنگ گلشيرى در اومد و نثر پيچيده اش بيشتر خواب رو ازسرم پروند. جت لگ اين سفر طولانى شد. منتظرم ٦ بشه برم براى صبحونه نون سنگك بخرم. ميخواستم برم پارك گفتگو ٥-٦ كيلومترى بدوماما بعيده حسش باشه وقتى شبش اصلاً نخوابيدى. حال مامان هم فكرمو مشغول كرده. اين قرصايى كه ميخوره عجيب كرختش كرده وقادر به انجام فعاليتهاى روزانه نيست. ولى حداقل خوابش خوبه كه جاى اميدواريه. با فرزاد و فرشاد مشورت كرديم و قرار شد يه دكترديگه هم مامان رو ويزيت كنه. امروز اگه رسيدم آشپزى هم بايد بكنم. سفر ايران دوران كرونا با بقيه سفرهاى ايران فرق داره. خيلى خبرىبيرون نيست و بايد بيشتر در خونه بود. خبرى از مهمونيها و دورهمى ها با دوستان هم نيست. حالا شايد يه روز تو باغچه هادى اينا بچهها رو ببينم. از هيچى بهتره. بايد از امروز بيشتر سرم رو با "كار" گرم كنم.
یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۴۰۰
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|