چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۱


اگر دل مي کشيدت سوي دلخواهي به سويش مي توانستي خزيدن ليک تا آنجا که رخصت بود .... تا زنجير ....
اينجا من دف نمي زنم ...ساسان تار ميزنه و آيدين هم ميخونه ... ولي به اينجا که ميرسه من خراب ميشم ....داغون ..... تازه اونوقته که ميشه دف زد ....


هلا ...يک ....دو ...سه ... ديگر بار

اينجا من شروع مي کنم ...
هلا ...يک ....دو ...سه ... ديش دام
هلا ...يک ....دو ...سه ... ديش دام

عرقريزان ، عزا دشنام -گاهي گريه هم کرديم
هلا،يک،دو،سه،زينسان بارها
چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
و ما با آشناتر لذتي،هم خسته هم خوشحال
زشوق و شور مالامال


اينجا هم بايد حسابي شلوغش کنم ..ديش دارادام دام ....ديش دارادام دام.... اينجاست که ديگه هيچ زنجيري نمي تونه بگه ديگه بسه ....... اگه بتونم ريتم ديش دارادام دام رو هيچوقت قطع نکنم که خيلي خوبه .... يعني همش ديش دارادام دام ....ديش دارادام دام ....آي کيف داره .....