دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۱



هوراااا ...... بالاخره رفتم اسکي ...يادمه آخرين باري که رفتم اسکي زمستون ۷۹ بود ...آبعلي... اونم تنهايي !!! .... اينجا هم تنهايي رفتم ....

***

موقع اومدن وقتي سوار هواپيما بودم از اون بالا خوب همه جارو برانداز کردم بلکه يه کوه پيدا کنم .... نبود که نبود ...تا اومدم به راننده بگم :« داداش دمت گرم لطفا منو برگردون » هواپيما نشست و آقاي راننده ترمز دستي رو کشيد و به خارجي گفت « آخرشه .... مسافرا پياده شن » ...منم پياده شدم چون هرچي باشه آخرش بود ...

***

صبح که از خواب پا شدم اول از همه کار از پنجره بيرون رو نگاه کردم ... مه بود ...
وقتي از خروجيه ۱۴۵از اتوبان I-96 بيرون اومدم خيلي زود خودمو کنار پيست اسکي پيدا کردم ....

***

وقتي به سمت ماشين برمي گشتم با خودم فکر ميکردم که « تازه اولشه » .... سوار شدم و استارت زدم ..... روشن نشد .... واي ..... چراغاي ماشين رو صبح خاموش نکرده بودم ....باطري مرخص .... اين ديگه آخرش بود