امروز رفتيم لب دريا ...
هيچوقت نشده بود تو ساحل وايسم و دريا رو گم کنم ... تو خود ساحل لب لب خود خود دريا بودم بودم ولي از دريا خبري نبود .... نمي دونم .... شايدم رو دريا وايساده بودم و ساحل رو گم کرده بودم ... دريا و ساحل عين هم بودن ... هردو يه دست سفيد .... هردو بي حرکت ... دريا سفيد بود از بس که يخ زده بود ... ساحل سفيد بود از بس که روش برف اومده بود ... اونجايي که فکر مي کردم دريا شروع ميشه وايسادم .... از همونجا که وايساده بودم ردپاهايي شروع ميشد که تا اون دورا روي يخ دريا ادامه داشت ....نه يخ تموم مي شد نه ردپا ..... پس برگشتيم خونه ...
خونه گرم بود ...
پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۱
ارسال شده توسط یک لولی در ۵:۳۸ بعدازظهر
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|