ديروز وقتي يه دستم به فرمون بود و با دستم ديگم کيسه ماهي قرمز رو گرفته بودم به اين فکر مي کردم که « زندگي در جريانه » ... و وقتي ۴-۵ دقيقه قبل سال تحويل زير بارون از بيرون ماشين ، در حاليکه همه دراش قفل بود،به سوئيچ ماشين نگاه مي کردم که تو ماشين جا مونده بود به اين فکر مي کردم که « زندگي سخت در جريانه »....
جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۲
ارسال شده توسط یک لولی در ۷:۱۲ قبلازظهر
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|