دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۲

نميدونستم خارج هم بعضي وقتا برقش ميره ... اونم نه يه ساعت دو ساعت بلکه يه روز .... ما هم از بس که برق نداشتيم رفتيم روچمن نشستيم ... بستني فروش بيچاره چون بستنياش داشت آب ميشد حراجشون کرد ... ما هم خورديم ... کاوه بدبخت هم چون استيکاش داشت خراب ميشد همه رو به باربيکيو دعوت کرد ..ماهم خورديم .... از همه باحال تر بابک نگون بخت بود که روز قبلش براش با پست از آلاسکا ماهي قزل آلاي يخ زده فرستاده بودن ... ايندفه ما نخورديم .... يعني هيچکس نخورد ......